به نام خدا
دارد از دست ِِ غم اعصاب بهم می ریزد
صبحگاه دل تالاب بهم می ریزد
تا خرابات خطر خاطره بستم به سفر
عقل در خلوت اِرعاب بهم می ریزد
برعلفهای مسیرم زده شد داس درو
سَجدگاه گل کمیاب بهم می ریزد
می زند غِلظت شب شعله به دریا وقتی...
زلف آرامش مهتاب بهم می ریزد
در مسیری که به چشمان سحر نزدیک است
سرمه در سیره ی آداب بهم می ریزد
طاقتم طاق شد از طبله ی بی تابی ها
بسکه بی تاب تواَم تاب بهم می ریزد
در رسیدن به تو دیوانه تر از مجنونم
کام شیرین من و خواب بهم می ریزد
گردبادی که به دور تنه ام پیچیدم
حاد با حالت غرقاب بهم می ریزد
آب بر آینه پاشیدنم از شیدایی است
خواب ِ مَه ماهی میراب بهم می ریزد
با تمنای من از پنجره ای خورشیدی
نبض نیلوفر مرداب بهم می ریزد
بسکه می بارم از اندوه دلی دق کرده
عکس رویای تو در قاب بهم می ریزد
تا تو تنهایی من همّتی از نابودی است
بارگاه غزلی ناب بهم می ریزد...
علی نظری سرمازه
پینوشت؛
آه ، یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد
شاعر غزل های زیبا فاضل نظری
درود استاد طنزپرداز
انصافا بینظیرررررر و جذاب بود..
سلامت و ثروتمند باشید