آینه ام پر از تصویر و ترانه
پر از آرایش زنانه
پر از وقار مردانه
پر از بوی عطر عاشقانه
پر از قهقه کودکانه
دیشب ماه به دیدن آمد
من ماه شدم
دیشب اسکندر در من نگاه کرد
آیینه بودم اما اسکندر شدم
هر کس در من نگرد او می شوم
عاشقش می شوم
وقتی کسی در اتاق نیست
با گلدان شمعدانی تنها می شوم
گل شمعدانی خود را غرق آرایش می کند
عطر رژ لب جگری اش آغوشم را پر می کند
من در تنهایی گل شمعدانی ام
با هر جوری که او آرایش کند
من هیچ وقت آینه نبوده ام
آینه بوده ام اما تصویری از خود ندارم
اما گل شمعدانی شبیه خودش است
با هر رژ لبی که دوست داشته باشد
یکبار با آینه ای روبرو شدم
او هم خودش نبود
من او بودم و او من
بدون هیچ تصویری
در او گم شدم و او درون من
دوست دارم شیرین در من نگاه کند
تا فرهاد شوم نه خود شیرین
می دانم اگر شیرین در من نگاه کند
شیرین می شوم نه فرهاد
ای کاش تیشه ای هم بر من بخورد
تا بشکنم
اما نه
من بشکنم شیرین هم می شکند
فرهاد دق می کند
فرهاد مرا ببوسد شیرین را بوسیده است یا خود را
بیچاره فرهاد که شیرین در من نیست
فرهاد مرا از خود پر کرده است
خدایا من که شیرین بودم
شیرین کجا رفت
چرا تصویر هیچ کس در من ماندگار نیست
حتی تصویر گلدان شمعدانی
وقتی که به مهمانی لب حوض می رود
من که همه شیرین بودم
شیرین کجا رفت
چرا داغ فرهاد در من نشست
من کیستم
شیرین
فرهاد
اسکندر
گلدان شمعدانی
چرا من خودم نیستم
چرا آینه ام
چرا تصویری از خود ندارم
چرا دیگری ام
نکند فرهاد هم تصویر شیرین باشد
و شیرین هم آینه فرهاد
زخمی بر بازوی اسکندر است
که بازوی من هم هست
خالی بر لب شیرین هست
که لب من هم هست
داغی که بر دل فرهاد هست
بر دل من هم هست
من کی ام
شیرین
یا فرهاد
یا اسکندر
یا هر کسی که در من مینگرد
#حانیه_سادات_باغبانی