يکشنبه ۴ آذر
بید شعری از بهزاد ملک زاده
از دفتر خیال نوع شعر نیمائی
ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۲ ۰۰:۴۳ شماره ثبت ۱۲۲۹۶۲
بازدید : ۱۴۱ | نظرات : ۱۴
|
آخرین اشعار ناب بهزاد ملک زاده
|
روزی
به تو خواهم گفت
چه هراسان بودم
نفسم پنجره را میپوشانْد
یاد میآرم
آن حریقی که تن بید افتاد
همهی کودکیم را سوزاند
بید آزاده من
که لب چشمه آبی رویید
وای
دیگر سایه نداشت
واپسین قطره آبی
که از آن چشمه گذشت
چه غمی در دل داشت
آه میبینی
چه ورم کرده
ریشههای تک درخت گردوی حیاط
هرکجا مینگرد
شاخههای خشکیده یارانش پیداست
حالیا
سوتک نازک طفلی
کز گلوگاه جوی برمیخواست
چه غریب افتادست
آن بهاران که گذشت
تو کجا بودی باران؟!
روزی به تو خواهم گفت
پشت آن پنجره؛
محو
چه هراسان دیدم
زان گوشه تنگش، راه
کاسه آبی
بدرقه من شده بود
روستایی جُستم که زنم خیش
به افکار عقب مانده خویش
بیدها میدیدم
در این راه غریب
گاه
در خیالم وا میشد
نخ تابیده نور
گاه
میهراسیدم
از این راه عبور
لیکن آرام
نفسم پنجره را میپوشاند
روزی به تو خواهم گفت
اگر از دیده من مینگری
پشت آن پنجره
که پیدا نیست دگر
از نفسهای به تنگ آمدهام
رقص باد و بید مجنونش
زندگی
همچو دیوار سپیدی بود
و ما
هوس کودک نقاشی
که شکستند قلم ذوقش را
در حوالی زمستان هرگز
پا نمیگیرد
ریشههای خسته بید زمین
این بهاران که در آمدن است
تو کجا خواهی رفت
|
|
نقدها و نظرات
|
سپاس از شما | |
|
درود , سپاس از لطف شما | |
|
درود , سپاس | |
|
درود بر شما ممنون | |
|
درود , ممنون از نظر لطفتون | |
|
درود بر شما و سپاس | |
|
درود بر شما ممنون | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.