سلام به دوستان و اساتید ارجمندم.
امروز غروب که دلم بدجور گرفته بود یه سری زدم به دفتر شعرقدیمم...همینجور که شعرارو میخوندم نگاهم به این شعر افتاد و خاطره تلخی که داشتم ازش، اشکم رو جاری کرد.این شعر اولین شعری بود که من تو سایت شعرناب منتشر کردم.اون موقع خیلی از اساتیدی که الان حضور مستمر دارند؛حضور نداشتند.پیش خودم گفتم یک بار دیگه منتشر کنم هم شما رو در این حال عجیب و شاعرانه ام سهیم کنم و هم اینکه یک بار دیگه این شعر نقد و بررسی بشه.
خواهش می کنم نقد فراموش نشه دوستان عزیزم
شاعر شکست...
قــلبـش گـرفـتـوُ باز دلـش بی صدا شکست
امـشـب دوباره شـاعِرِغـمگین،هجا شکست
ای واژگـان،خـبــر به خــداونــد اودهـــیــد
امشب به گریه،آن دِلِ مست از خدا،شکست
می ســوخت با دلش؛دِلِ هرصفحه ازتـنش
هر بارمی نوشت که:«آن بی وفا شکست»
افــتــاد اشـــک؛بعـــد هـم این بخـت نابکار
هــمدستِ با فــلک شدوُ هرعهد را شکست
با اشــک می نوشــت دراین بـیــت واپسین
تا خط کِشد به هر که دلش بی بها شکست↓
"ظــالـم که نــیست عــشـق،فـقـط زیر باراو
زیــبـاسـت هرکه خم شدوُ بی ادّعا شکست"
شـاعــربه عـهد خود که وفــادار مــانده بود
امــشــب اگر چه باز دلش بی صدا شکست
به تاریخ فوران یاد او...
در پناه حق...