چرابی خودی ،بی خود می شوم
گاهی بی جهت بی خود می شوم
گاهی شکسته ، کس دیگر مرا شکسته تر می کند
مرا به لاف شکستن خود مبر
پلکان پوسیده مگر شکستگی می خواهد ؟
مفهوم ظاهر خوب پیش آمده منی
اجازه بده جای مستاجر تاریکی
پله پایین تر خانه تان باشم
فرقی ندارد پیشاپیش چشمهایم را
وحشیانه از سر راه برخواهم داشت
سرحد زوال اندازه های بی خود منی
نگاهی به سرحد ضمیرم کن
درست رسوایی راه شوق چشمم را خواهد بست
ای رستاخیز قدرت بی خود من
مرا به نشان برادران تنی وغیر تنی مسپار
مطابق وعده دیدار اعتقاد چشمم گریان است
ای اسوه بی همتای آتش چشم من
آیا شبیه خدا که پیامبرش را دوست دارد؟
تو چشم رسواشده ،راه شوق بسته را دوست داری؟
مگو مقدس نیست
در برابرش ایستاده ام سرتعظیم فرود
سخت فدایی اش می شوم
بدون هیچ شک وشبهه ای
برگرد چه سوال بی خودی است این دوست داشتن
بی تناسب در شرم من
کدام هجوم، کلاه گناهت را رسوا خواهد کرد؟
اجازه بده ای مجنون ملازم تصدیق من
چرا فریاد نمی زنی ؟
خودت بکنار مگرفریاد چشم محال است؟
بمان لب لرزیده و نعره زنان
لحظه تردید شکستن
وابهام یک بی خودی
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
با احترام محمدرضا آزادبخت
عالی و جالب بود برام..
برقرار باشید