سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 13 ارديبهشت 1403
    24 شوال 1445
      Thursday 2 May 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت

        هنرور

        شعری از

        بهمن یار شهیدی

        از دفتر گاهی دکمهٔ دکلمهٔ ماهی‌ها باز می‌شود! نوع شعر سپید

        ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲ ۲۳:۲۰ شماره ثبت ۱۲۲۲۹۴
          بازدید : ۷۰۶   |    نظرات : ۸۳

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه

         
        کارگردان
        سرِ ساعتِ سرگیجه
        سکانسِ سکته‌ٔ سوّم
        فریاد زد سکوت
        قاتلی آبستنِ نه گفتن است!


        پاسبانی امّا
        در حالِ ارتحالِ صدا
        همراهِ تدوینِ ابوعطایِ چشم‌هایش
        پلّه پلّه 
        بالا می‌رود از پلکانِ پیش‌بینی
        بی لمسِ پیشانی‌نوشتِ فیلمنامه

        بهمنیار شهیدی
        ۱۸
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        عباسعلی استکی(چشمه)
        شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ ۱۳:۳۴
        درود بزرگوار
        بسیار زیبا و جالب بود
        پاسبانها مردم را فیلم کرده اند؟ خندانک
        عباسعلی استکی(چشمه)
        يکشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۲ ۰۰:۵۳
        «اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة» خندانک خندانک
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۲۷
        خندانک
        درودبرشما جناب...
        مثل همیشه بسیارزیباواستادانه بود خندانک خندانک خندانک
        ان شاالله که بمانیدوبسرایید وماهم استفاده کنیم ازقلم توانمندتان استاد بزرگوار خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        محمدرضا آزادبخت
        جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲ ۱۹:۲۴
        درود خندانک
        ابوالحسن انصاری (الف رها)
        جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲ ۱۹:۲۶
        درودتان باد

        خندانک خندانک خندانک
        قربانعلی فتحی  (تختی)
        جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۲۵
        درودبرشما


        خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن یار شهیدی
        جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۵۷
        می‌توانم، می‌شود در هاون بکوبم رفتار تا حرفِ سپید را حتّی اگر برف در ظرفِ زمستان آتش‌بگیرِ اشتهایش آشتی نکند با ماهِ در محاق!

        حالا به‌دقّتِ دقیقه وقت کم دارم، باید به الاغِ دمِ درِ همسایه به صراحتِ مزهٔ علوفه الفِ اجازه را یاد دهم، حتّی به‌دقّتِ اسیدِ معده پَر پرسشش را در پاسخ هضم و تنِ خواهش را که با ناخنِ تبر خاراندم از او بخواهم بی پیِ خلطِ مبحث بارِ کلمهٔ کتابِ کاهی را در خوابِ سفالیِ زمین خالی کند!

        آه چقدر کار دارم! مثلاً باید دوشنبه که قبل سه‌ شنبه می‌میرد و جمعه جسدش را بجا نمی‌آورد به بی علاقگی پورهٔ غوره نمک باج، به اعدادِ اعشاریِ انگشتِ کاج، هاج و واج تاجِ لبخند زنم!

        زنم دارد مویِ بختش را در شاخِ آفریقا سشوار، همزهٔ شعرِ سپیدش را می‌شمارد، من! بله من نیز در ونیز دور از چشمِ یارِ غار، میانِ کتابخانهٔ هیس، خیس به هکتار هکتار شعرِ کلاغِ سیاهِ دیگرگو حسابی میخِ خنده وارد، دستِ مترسک و حنا را می‌گیرم به چشمِ باران سقوط کنم!

        بهمنیار شهیدی
        غیبت پشتِ‌سر تکانِ پشت‌بام
        محمدرضا آزادبخت
        جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲ ۲۳:۲۲
        درود چه زیباست
        بهمن یار شهیدی
        شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ ۰۲:۲۸
        حوض فُوقِ فُوقش فَرقش باز شود توفیرش خیس می‌خندد، از نظرِ ماهی قرمز حسینِ پناهی فقط سقطِ‌جنینِ این حرف را می‌فهمد که چهارشانه نیست، مغزِ سیگارش را در چهارخانهٔ افقی‌عمودیِ جدولِ بی عنصرِ مندلیف حل، در زیرسیگاری رژِ لبِ کبریت غم را ختنه، وَ به لیستِ مرگ بیست‌وچهارساعته داده نمرهٔ بیست!

        بهمنیار شهیدی.
        قبرستانِ بی قیافه
        بهمن یار شهیدی
        شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ ۰۳:۱۷
        به باد کاری ندارم که چرا چکمه‌پوش در افکارستان سزارین، با یک برداشتِ بی کات شاتی از رژِ لبخندِ دخترکان مزرعه برداشته و در دهانِ خمیازهٔ خمپاره‌ گذاشته!

        به خوابِ جعلی پرندگان کار دارم، مثلاً پاره شدن چرتِ موشک حوالیِ چاشنیِ نگاهِ یک کودک یعنی چه؟

        خانم‌ها، آقایان به نظرِ ماه‌تان بمبِ خوشه‌ای آیا نسبتِ فامیلی با گندم دارد؟

        خانم‌ها، آقایان مرا به باد کتک نگیرید، سرِ چهارراهِ خیّام،
        مولویِ خوابم را سیاه‌جامگان دستکاری کرده‌اند، حتّی بدونِ اینکه ماشین لباسشویی‌ام نیاز به زاپاس داشته باشد دورِ میدانِ فردوسی که می‌چرخم لابه‌لایِ پنچری‌ام تکرارِ کودکانِ کار، دورتادورشان باتلاق و سوسمار می‌بینم!


        راستی خانم‌ها، آقایان، منِ شاید حشو کتابِ فقهِ فقر را بسیار خورده‌ام شما چطور؟ شما چند دور؟

        بهمنیار شهیدی
        اتُد و مِتُدِ اندرویدِ درد
        نرگس زند (آرامش)
        شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ ۰۸:۳۰
        درود بر شاعر بزرگوار خندانک
        بسیار زیبا بود هم کامنت ها هم شعر خندانک
        موفق وسلامت باشید خندانک
        فرشید به گزین
        شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ ۰۸:۳۲
        سلام دوست عزیز

        نسبت گندم اگر با آنچه گفتین کرده‌اند
        صورت نادیده تشبیهی به تخمین کرده‌اند ؟
        یا تخمینی به تضمین؟ چه بسا تقنینی به تکوین
        خندانک
        فرشید به گزین
        شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ ۰۸:۴۹
        طبقه خیر الامور البت بیشتر دچار قبضِ فقر فقه و بسط فربه تر بودندیم
        و سرخورده بازار که آغازیدن میگرفت ، حلقه های نو ظهور جای سپهر ‌ورزی اندیشه رو میگداخت

        بیشترم دنبال جزیانات شاذ و گوشه های متروکه
        مثلا سراغ دشتی همزمانی غم و افتخار نمیرف
        راک اند رول عبدالله و کشمیر خوراکه
        خندانک
        ببخشید من انگار بحثم بیشتر حول وهوش خندانک جغرافی شد تا مشمول جهانی چنانکه افتد و ...
        فرشید به گزین
        شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ ۰۸:۵۴
        حول و حوش با خودش ۴ حالت درست میشه که همشون هم معنی دارن
        حول وحوش
        هول وحوش
        حول و هوش

        بیشتر از ۴ هست انصافا
        بهمن یار شهیدی
        بهمن یار شهیدی
        شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۲۵
        سلام و درود
        صبح‌زار شما مبارک

        دکتر marhiruo در کتابِ statuette du silence حرفِ قشنگی دارد!

        فقر عادت قائدگی تمامِ سالِ انسان‌هایی‌ست که شایعهٔ شایدِ فردا را باور می‌کنند، فردایی که نه می‌آید نه قیمتِ نیآمدنش را پرداخت می‌کند، تنها از یادها می‌برد بی زمانیِ خونریزی را!

        ارسال پاسخ
        محمدرضا آزادبخت
        شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۰۸
        سلام دوست عزیز گرامی کاش چند تا از این جملات قصارت را در صفحه ما به یادگار می گذاشتی ونظرتان را می خواستم بدانم
        بهمن یار شهیدی
        بهمن یار شهیدی
        شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۵۳
        سلام

        بیانِ قصار خاصِ اهل بیت علیهم السّلام است نه حقیرِ پا در هوا!

        این روان‌پریش نوشتارها بازی‌کنِ زمینِ فراسپیدست که با سپید چالِ لبخند و گودالِ گریه‌اش فرق دارد!

        سکوت به هستِ خود و رضایتِ غیر نزدیکترست!
        ارسال پاسخ
        محمدرضا آزادبخت
        محمدرضا آزادبخت
        شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ ۱۱:۲۲
        درود سپید گونه هایت را منتظرم
        بهمن یار شهیدی
        شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۴۴
        سکوت که سُوت می‌زند به صورتِ هیچ‌کس بَر نمی‌خورد حتّی اگر با دهان‌درّه‌ای بُر بخورد!
        محمد محمدنژاد(آشوب)
        شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۰۳
        احسنت خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        محمد باقر انصاری دزفولی
        شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۴۰
        سلام بزرگوار
        قلمتان نویسا
        در پناه حق
        موفق وپیروز باشید
        خندانک خندانک خندانک
        علیرضا حاجی پوری باسمنج راوی عشق
        شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ ۱۴:۳۰
        درود بر شما 🌺🌺🌺
        زیبا سرودید 💐🌺💐
        بهمن یار شهیدی
        شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ ۱۹:۴۳
        نامت بی کدورتی صورتی‌‌ست نشان به آن نشان که ابر قافیه‌ٔ دخترانِ درخت در چشمانش شنا و دستِ گل به آب داد، راستی وقتی کتابِ پرتره‌ام را زیرِ بغلِ نتیجه و ندیده‌ام (باران) دیدی زیاد شکِ ابن زیاد، عینِ اخم موساد نباش، تنها بیا سرِ پیشانی‌نوشتِ پلکِ قبرم پلاکِ تشخیصِ هویّتم را خوب صورتی کن و برو!

        برو بادها را بلال بلال، اشکم حلالِ حلال، قطب‌نمایِ نگاهت زلالِ زلال!

        حالِ ما که لیوانش مطلوب‌ست، فالِ فنجان شما نیز مرطوب!


        ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

        کمی سفید کمی قرمز می‌شود هرگز
        افسانه پنام (مولد)
        شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۲ ۲۱:۴۴
        درود بر شما
        سپید زیبایی است خندانک
        سلامت باشید خندانک
        بهمن یار شهیدی
        يکشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۲ ۰۲:۵۰

        سینوهه در سکوت
        ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

        گفت: شعرت آبله‌رو
        حرفت نامفهوم‌ست
        گفتم: دور از روزِ مبادا خداحافظ!

        پیشانی مرگ غرقِ عرق
        لیز خورد خودکارم بر ورق!

        حالا ایستاده در غبار
        هم‌‌زیستِ نیست
        همتایِ زیراکسِ سکوت
        در گذشته بی پی‌نوشت درگذشته‌‌ام!

        ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
        طوبی آهنگران
        طوبی آهنگران
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۱۵:۲۶
        خندانک
        ارسال پاسخ
        بهمن یار شهیدی
        يکشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۲ ۰۳:۰۱
        سه‌شنبه عصر
        زیرِ سطحِ سطرِ نثر
        آستینِ فلسفه
        یاد می‌گیرد دست را
        دست بسته
        مشت می‌کوبد بر رشدِ سایه

        بهمن یار شهیدی
        يکشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۳۷
        معرفی آثار خانم دکتر سریا داودی حموله از استادان برجسته شعر سپید


        شعرسپید:
        ـ اوفلیا تو نیستی با گیسوانم حرف می‌زنم! (نشرنیم نگاه،1382)
        ـ آسمان حرفی از گیسوان لی لی بود! (نشر پازی تیگر، 1386)
        ـ نان‌ و نمک میان گیسوان تهمینه (نشرافراز،چاپ دوم 1399)
        ـ از عصای شکسته‌ی نیچه تا عصر مچاله‌ی لورکا( نشرسایه گستر، 1392)
        ـ من ما بودم با دو فاعل اضافه( نشرنوید شیراز، 1392)
        ـ سِرنادهای میترائیک(نشرنصیرا، 1393، چاپ دوم 1397)
        ـ همه‌ی کلمات در میدان ونک پیاده می‌شوند! ( نشرکاکتوس، 1394)
        ـ در هرکلمه ای آفتاب پنهان است! ( نشرالیما، 1395)
        ـ خلیجی که از هر طرف خاورمیانه است! (نشرمایا، 1395)
        ـ بادها با حرف میم شروع می شوند! (نشرمایا، 1396)
        ـ ادامه زنی که پلاک خانه را گوشواره کرده است! (نشرهشت،1396)
        ـ اَم اَت ( نشرهشت،1397)
           ـ سیندال( نشر افرود،1398)
          ـ در پاکت های خالی به جهان پست می شویم!(نشر واژتاب،1398)
        ـ ازهای است( نشر مهر و دل1399)

        نقد ادبی:
        آنتولوژی شعر شاعران معاصر، کلمات بیش ازآدمی رنج می‌برند!(2 جلد، نشر قطره، چاپ دوم 1396)
        ـ آنتولوژی شعر شاعران خوزستان، کبودی همه ی سپیدی ها( 2 جلد نشر، سیب سرخ،1398)
        آنتولوژی شعر شاعران پیشرو، شاعران فرامن، نشر، سیب سرخ،چاپ اول1399.
        ـ آنتولوژی شعر شاعران اقلیمی،بافتار و ساختار ادبیات اقلیمی(نشر کاکتوس، 1395)
        ـ آنتولوژی شعر شاعران جنوب، از همه ی نام ها ( نشر پارلاق قلم،1398)

        پژوهش و تحقیق مردم شناسی  :(سه گانه های اقلیمی)
        ـ دانشنامه قوم بختیاری ( تحلیل آیین، سنت و آداب)، (نشر کاکتوس، 1393، چاپ دوم1394)
        ـ ادبیات قوم بختیاری ( تحلیل ادبیات بومی)،(نشر کاکتوس، 1395، چاپ دوم 1396)
        ـ موسیقی قوم بختیاری ( تحلیل آوا  و نواهای شادی و ناشادی)، (نشر افراز، 1397، چاپ دوم 1399)


        گزیده و ترجمه:
        ـ  شعر دو در خروجی دارد! ( ترجمه شعرهای کوتاه  با انتخاب زولما بهادر)نشر هشت 1399.
        ـ گزیده اشعار سریا داودی حموله(اکنون های پیاده رو با انتخاب آریا پورفریاد)،
        ـ گزیده اشعار( پیراهنم به سردسیر، دلم به گرمسیر با انتخاب پرویز حسینی) نشر هرمز1398.
        ـ رویکردهای زیباشناسی در اشعار سریا داودی حموله،(نقد اشعار) نشر هرمز1398.
        بهمن یار شهیدی
        يکشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۴۳
        زن از بستر کدام رود برخاست
        که ماه
        میان درختان زیتون مرد

        عشق
        بوی ماهیان مرده می دهد
        نه تو همان تو هستی
        نه ماه
        همان چراغی که گم شده است!

        دکتر سریا داودی حموله
        طوبی آهنگران
        طوبی آهنگران
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۱۵:۲۶
        خندانک
        ارسال پاسخ
        بهمن یار شهیدی
        يکشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۴۵
        من بعد از هر وعده دموکراسی
        مسواک می زنم
        زنان صلح را جادو می کنم
        تا میان آیینه ها و لبخندها بیدار بمانند
        اگر کلمات کهف بیدار شوند
        انجیل تازه‌تری خواهم آورد


        مفرد
        مهم تر از جمع است!

        دکتر سریا داودی حموله
         
        طوبی آهنگران
        طوبی آهنگران
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۱۵:۲۶
        خندانک
        ارسال پاسخ
        بهمن یار شهیدی
        يکشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۲ ۰۹:۴۶
         
        بايد خنده هاي پايان قرن را بر دارم
        تا هيچ پرنده اي
        انگشت بريده اي را نبيند
        آن گاه حرفي به زخم زمين بزنم
        و كمي دورتر از پيراهن تو
        در آوازهاي كوچك ماه پنهان شوم
        شايد هنوز هم
        ميان دو گلسنگ حرفي مانده باشد!

        دکتر سریا داودی حموله

        بهمن یار شهیدی
        يکشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۰۲
        اندازهٔ سوتی
        قدم بر می‌دارد آهسته
        اسبِ قطار!

        عینکِ آستیگمات کوپه‌ها
        تورا نشسته به تماشا
        بی کیِ یورتمه!

        پانتومیمِ اسبِ آهنی
        ناتنی
        لابد نیست!


        بهمنیار شهیدی
        یک وجب و اندی زیگزاگ
        بهمن یار شهیدی
        دوشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۲ ۲۰:۱۵
        در بند تو از بند جهان آزاد است
        نام تو عبادتی پر از فریاد است
        ای غافل از قافله جا مانده بیا
        ته مانده ی جام کربلا سجاد است

        مهندس سعید بیابانکی
        طوبی آهنگران
        طوبی آهنگران
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۱۵:۲۶
        خندانک
        ارسال پاسخ
        بهمن یار شهیدی
        دوشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۲ ۲۰:۱۶
        یک عمر نبود در دلش بیمِ حسین
        از بیخ نداشت میلِ تکریمِ حسین

        یک مرتبه ده روز به‌طورِ قرضی
        از تیمِ یزید رفت در تیمِ حسین!

        شروین سلیمانی
        بهمن یار شهیدی
        دوشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۲ ۲۰:۱۷
        به‌غیر از غزل - این رفیقِ قدیمی -
        کسی نیست با خلوتِ ما صمیمی

        چه بامِ بلندی‌ست دلتنگی عشق!
        تکانده‌‌ست آن‌جا دلِ ما گلیمی

        نزاده‌ست از عقل، جز حکمتِ سرد
        چه حُزن عمیقی، چه رنجِ عقیمی!

        سر از کار دنیا کسی درنیاورد؛
        گُلِ کاغذینی که دارد شَمیمی

        مُدارا کن ای عُمر با من که دارم
        نه قلبِ درستی، نه عقلِ سلیمی

        چو موسای دل‌بُرده‌ی خِضرمُرده‌
        بُریدم دل از هر رحیم و رجیمی

        غُبارِ رَه و آستانه‌نشینم
        بیاید؟ نیاید؟ مبادا نسیمی...

        دکتر عبدالحمید ضیایی

        طوبی آهنگران
        طوبی آهنگران
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۱۵:۲۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        بهمن یار شهیدی
        دوشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۲ ۲۰:۲۰
        ‍پسر بر دوش کوچه از غروب پادگان آمد
        خدا باران شد و از چشمهای ناودان آمد

        ستاره می چکید از شانه روی بند پوتینش
        شبی که پا برهنه از مسیر آسمان آمد

        لحافی بر تنش از برگهای زرد پوشاندند
        درختانی که دیدند از شبِ خون ارغوان آمد

        محله پر شد از آه غلیظ مادران پیر
        زنی فریاد می زد که : "جوان آمد جوان آمد..."

        خطوط دور چشمش را به هم نزدیکتر کرد و
        سواد چادرش از دور پیدا شد، دوان آمد

        تمام شهر را می گشت دنبال پلاکی که..
        برایش نامه از تابوتهای بی نشان آمد

        زنی می ریخت گیسوی پریشان بر سر خاک و
        پسر بر دوش کوچه از غروب پادگان... می رفت

        دکتر مریم حسین زاده

        طوبی آهنگران
        طوبی آهنگران
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۱۵:۲۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        آوا     صیاد
        دوشنبه ۹ مرداد ۱۴۰۲ ۲۱:۳۰
        درود زیبا بود
        نرگس زند (آرامش)
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۰۷:۳۱
        روی پیشانی‌ام نوشته از این، فصل‌های خزان‌تری هستند
        بادها هی به بیدها گفتند، شاخه‌های جبان‌تری هستند

        گفتم از من گذشته است ولی، زندگی عادت گذشت نداشت
        پیری آمد که یاد من بدهد، مردم ناتوان‌تری هستند

        دست هر کس که آمده سمتم، می‌گرفتم به موقع دستش را
        بی‌عصا دست بر کمر زده‌ام، عابران کمان‌تری هستند

        شک نکردم به عشق ورزیدن، مزه ی دروغ ها سگ‌ بود
        که برای این خماری ها، عامل در مظان‌تری هستند


        زندگی جام سم خالص بود، من گمانم برای کشته شدن
        زهرمار و جراحت عقرب، روش کم‌زیان‌تری هستند

        #مریم_حسین_زاده


        بهمن یار شهیدی
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۰۸:۳۵

        دوست‌دارم ضرب‌در آدم‌های معمولی امروز و فردایم را با افراد معمولی تقسیم و با جمعی معمولی جمع شوم و از دیگران تفریق گردم و به طور معمول مشغول هیچ چیز نباشم جز اینکه معمولی‌تر از پیش زندگی کنم!

        همه چیز معمولی‌اش بهتر، بایدش راحت تر، و لمسش آسان ترست!

        دکتر بایرون راف ریگا
        کتاب کانکس هیچ
        بهمن یار شهیدی
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۰۸:۳۶
        اندرین دیر سپنجی پیشه کن این چهار چیز

        تا بماند رَخت قَدرت در جهان کهنه نو

        تا نخواهندت مخواه و تا نبخشندت مگیر

        تا نپرسندت مَگوی و تا نخوانندت مَرو

        شوریده شیرازی
        طوبی آهنگران
        طوبی آهنگران
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۱۵:۲۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        همایون فتاح(رند)
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۰۸:۳۹
        پرنغز سروده ای خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        بهمن یار شهیدی
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۰۸:۳۹
        خوابی که ندیده‌ایم تعبیر نداشت
        شعری که نخوانده‌ایم تفسیر نداشت

        او را که به رسم جاهلی سنگ زدیم
        یک آینه بود ، هیچ تقصیر نداشت

        شاعر عزیز دل
        موسی عصمتی

        بهمن یار شهیدی
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۰۸:۴۰
        امروز دوباره بی‌قراری خورشید !
        بر مَرکبِ سم‌طلا سواری خورشید !

        می‌خندی و می‌روی و برمی‌گردی
        درکوچه‌ی ما چه کار داری خورشید ؟

        شاعر عزیز دل
        موسی عصمتی
        طوبی آهنگران
        طوبی آهنگران
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۱۵:۲۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        بهمن یار شهیدی
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۰۸:۴۰
        چندی‌ست زمین بی‌نهایت تنهاست
        دل‌مردگی از نگاه ِ سبزش پیداست

        خون می‌چکد از دماغه‌ی هر قله
        انگار فشارِ خونِ دنیا بالاست

        شاعر عزیز دل
        موسی عصمتی


        طوبی آهنگران
        طوبی آهنگران
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۱۵:۲۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        بهمن یار شهیدی
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۰۸:۴۹

        اینکه من و نیچه میانمایه هستیم یا پامنار مرکزجهان است از اعتماد به نفس پاییز کم نمیکند ...حروف کبیسه یعنی گردش خون زبان روی دور کند تحریر اصفهان می خواند واین ربطی به زاینده رود نداشت ...بین گنجشک و پیاز و قارچ و شاعر سیم "دو" را دادم سرویس کنند شاید گریز دومین انگیزه مرگ باشد ...

        فراسپيد
        نیچه
        دکتر فرزاد میراحمدی
        طوبی آهنگران
        طوبی آهنگران
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۱۵:۲۴
        خندانک
        ارسال پاسخ
        بهمن یار شهیدی
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۰۸:۵۶
        معرفی کتاب آموزشی

        ساندویچ خالی
        دکتر هانورا بونکر
        مترجم دکتر آرش بختیاری


        اجرای موقعیت‌های داستانی در شعر
        نیلوفر تیر
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۱۱:۰۸
        درود زیبا بود و خاص خندانک
        طوبی آهنگران
        طوبی آهنگران
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۱۵:۲۴
        خندانک
        ارسال پاسخ
        بهمن یار شهیدی
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۱۱:۳۷
        عشق آزادےِ مشــروطِ غم‌آموزِ جهــان

        تحتِ تعلیمِ فراقیم ڪہ مردود شدیم!
        طوبی آهنگران
        طوبی آهنگران
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۱۵:۲۴
        خندانک
        ارسال پاسخ
        بهمن یار شهیدی
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۱۱:۴۱
        در من تو را به نام عزیزت، مبهوت و بی‌حواس، صدا کرد
        عطر تو را شناخت تن من، هرچند ناشناس صدا کرد

        از روی سیم تُرد لبانش یک‌جفت سینه‌سرخ پریدند
        دنبال‌شان دوید و تو را با گل‌ها لب تراس صدا کرد

        پیچید هس‌هس نفس او در واحه‌های مه‌زده‌ی من
        گنجشکِ محضِ مضطربی بود اما چه بی‌هراس صدا کرد:

        ای شب! شب بزرگ! شب ماه! ما را درون خویش بیآرام!
        آن‌گاه کشف کرد صدا را... آن‌گاه بی‌لباس صدا کرد

        شب در خودش کشید مرا و او را و...
        شب چقدر کش آمد
        تا این‌که صبح آمد و ما را با زور و التماس صدا کرد

        خوابم پرید و روز من از نو، غرق خیال او که شبِ پیش
        گاهی مرا به رنگ گل سرخ، گاهی به عطر یاس صدا کرد


        دکتر کبری موسوی قهفرخی
        جواد کاظمی نیک
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۱۴:۱۹
        درودبرشما جناب یارشهیدی عزیزم بسیار زیبا و عالی بود لذت بردم احسن برشما پرمفهوم بود 🌺🌺🌺🌺
        🌼🌼🌼
        🏵🏵
        💐💙💙💙💙💙💙
        🩵🩵🩵🩵🩵
        🩵💙💙💙
        💙💙💙
        🩵🩵
        💙🌺🌺🌺🌺
        🌼🌼🌼
        🏵🏵
        💐
        طوبی آهنگران
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۱۵:۲۴
        سلام جناب شهیدی
        دست مریزا
        بسیار عالی
        بهمن یار شهیدی
        سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ ۱۹:۲۴
        باید حســــابـے از، حسّت نَفَـــس گرفت

        دل را پرنده ڪــرد، جــانِ قفـــس گرفت

        با پیلہ بـد شــــد و، از میلہ رد شــــد و

        غــم نابلد شـــــد و، جــاےِ هوس گرفت

        یا لااقل نشست، خود را شڪست و دست

        _ زد بر خیـــالِ خوب، بوےِ هـــرس گرفت

        پس داد زعفــــــران، بر بستــــــرِ زمان

        آینـــــده از خـــدا، لبخند پـــس گرفت

        ڪـم ڪـم عقب نمـــاند، از قیصـــرِ غزل

        شرمنده مُنـــــزوے! طعــــمِ ملس گرفت

        پُر ڪرد پرســـش و، پاسخ اگر ڪہ نیست

        پشـتِ سؤالِ دل، اقــــــــرارِ گس گرفت

        نُــــو روزِ زنـــدگے، اردیـبـهـشتِ عـشـق

        باید حســــابـے از، حسّت نَفَـــس گرفت

        ــــــــــــــــــــــ
        بهمن یار شهیدی
        چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۲۳
        #با_بال_قاصدک_ها_و_پروانه_ها


        همسفرِاجتماعی پروانه
        ارمغانِ شهرِقاصدک ها
        به جنگلی رسیده ام که،
        دردفترم پنهان بود

        بیدارازهیاهوی یک استقبالِ قدیمی
        به خیابانی که نیست پیچیدم
        درقابی سرازیر ازدریا که بامن بود
        می خواستم ابری ترکیده ازتندری سهل باشم
        درشستشوی ممتدِ برگ های غبار گرفته ی جنگل اما،،،
        راه بلدِهمزادم هشیار می داد
        قصه ات ناتمام می ماند
        آز تفسیری که درالف لیلِ ریمسکی کورساکف آمده است،
        پائیزِِ فراروچندان عجول نیست
        برگشتنِ پرآوازاه ات را
        باپروانه ها وَ،قاصدک ها
        شهرآذین بسته است.
        شعاعی کوتاه دررنگین کمانِ تابستان باقی ست.
        به حافظه ات رَجعتی...


        هیس!
        تو هنوز به انتهای سفرفکرنکرده ای
        نگاه کن کجای ضلع مخروطی ی راه ایستاده ای؟
        هنوز؛
        هُرمی ازتابستان باقی ست!


        استاد بهروز وندادیان
        بهمن یار شهیدی
        چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۲۵
        #ارتفاع_وارون!


        ازاسباب بازی های کودکی
        تانکی پشتِ سرم شلیک می کند
        بی وقفه.
        ومادرم
        حفره های تنم را
        پرمی کندبا گریه های پیاپی.

        ادامه ای خیس
        تاقچه ی اتاقم رافرومی ریزد
        باارتفاعِ گودالی معکوس
        که کتیبه های سربالا دارد
        -- ازگور
        درشانه هایم سکوتی تشییع می شود
        خزیده ازجلبک های یک حوضِ قدیمی
        همرنگ بی شرمانه ی پوستم!

        شاید پاسخم راتناسخی تاریک،
        ازلحدی برخیزد،
        با روایتی هشتادودوساله!

        دهانم بسته ست
        ازلهجه ی رُشد نکرده ی آن سوی اعصار.

        بایدبه تباری جنجگوزنگ بزنم
        که ریشه ی کودکی ام را
        هنوز آب می دهد!

        استاد بهروز وندادیان
        بهمن یار شهیدی
        چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۳۷

        ثبتِ ساعتِ آبـے، ضبطِ داینامیڪِ رنج
        ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

        مےخندے
        قلبِ عڪاس مڪث
        مڪث مے‌ڪنے
        برعڪس
        بر عڪس
        مے‌خندد عڪاس!

        دوربین سرڪتابِ عشق باز
        غرقِ تاریڪخانہ
        چشم را ورق
        هم‌گامِ لالایـے
        مے‌خوابد آهستہ آهستہ!

        شاید زیبانامِ ماه‌نامت
        تبسّم
        ترنّم
        یا شمیم دختـرِ شبنم
        _ خواهرِ مریم است!

        ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

        قالِ عشق:

        بدونِ تـو انگورِ آینده‌زیست

        دلِ تاڪ در لاڪِ خاڪِ غم‌ست!
        بهمن یار شهیدی
        چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ ۱۰:۴۱
        محبوبہ شب
        ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

        خوب در بومِ صورتت نقّـــاش

        صبحِ امّیـــد را تماشــــا ڪرد

        وقتِ طنـــازےات قلم شعــــرِ

        ڪاملے دست و پـا و انشا ڪرد

        شهــــرتِ ماه را فـــراموش و

        شیشــۂ مهر بر زمیـن انداخت

        عمــداً از شهــــرزادِ لبخنـدت

        سیـــرتِ زندگےِ مُهیّـــــا ڪرد

        مصــرعے جایزه بہ دنیــــا داد

        از طـــلاڪوبِ نورِ خورشیـدت

        لب ڪہ بُردے بہ مصـرعِ دیگر

        لطف بر عشقِ فــــردِاعلا ڪرد

        ڪلمــہ راهبِ خیــالت شــد

        شاه‌فیـــروزهٔ ڪلیســـــا ڪہ

        اقتبــاس از تو ڪرد نیشــابور

        شهـــرْ خیّامِ تازه پیـــدا ڪرد

        شڪ ندارم ڪہ معبــــدِ پاڪِ

        آینـــہ با تشڪّـــــر از قلبت

        اعتمــــــــادِ دوباره بر رود و

        رنگِ اڪلیلِ جیـــغِ دریا ڪرد

        نذرِ فـــــردوسےِ نگاهت شب

        دف سـرِ دست تا سَحر رقصید

        یـارِ خوابیـــــدهٔ دوبیتےپُوش

        چشمِ تو چشمِ صبح را وا ڪرد

        ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

        نامِ دخترم شعرست، مادرش را نمےشناسم، وَ
        هنوز بہ‌ دنیا نیآمده!

        او را عاشقــانہ دوست‌دارم، درســش بسیار
        خوب‌ است، مویش را با فلسفــہ مےبافد، در
        ڪیفِ مدرسہ‌اش آیینـہ‌اے قدّے دارد ڪہ گاه
        خوابم را درآن مے‌بیند و بہ‌زبانِ محلّےِ تنهایـے
        تعبیرم مےڪند بدونِ اینڪہ زیرا…
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ ۲۰:۳۶
        درود
        ارسال پاسخ
        بهمن یار شهیدی
        چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ ۱۱:۱۹
        مهربانم قبله‌ٔ قلبم

        واضح و شفّاف می‌گویم نه در ابهام

        شعر تنها یک قبیله واژه کم دارد

        آن قبیله تو

        آن قبیله حرف و اِعرابت

        آن قبیله نامِ زیبایت

        شهرتِ خاصِ غرورانگیزِ نیکویت

        آن قبیله کشورِ چشمانِ شاعرخیزِ آهویت!

        واضح و شفّاف می‌گویم الف تا یایِ این هستی

        رستگاری، مستی و

        رَستن از پستی

        نیست غیراز ابتلا بر قبله‌ٔ عشقت!

        واضح و شفّاف می‌گویم به‌قولِ آن شبانِ مثنویِ‌زاده دمی بگذار

        از دل و از جان

        “چاکرت باشم”

        “چاروقت دوزم”

        “جامه‌ات شویم”

        “دستکت بوسم”

        “پایکت مالم”

        خاک را از خانه‌ات روبم

        شانه‌ای باشم برایِ خوابِ گیسویت!

        مهربانم

        قبله‌ٔ قلبم!

        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ ۲۰:۲۳
        سپاس
        ارسال پاسخ
        بهمن یار شهیدی
        چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ ۱۸:۳۲
        آه بـابـاےِ رباعیّـــــــاتِ خیّــــــامِ دلم

        چشــم را بستے ڪلاغِ قصّــہ آمد جار زد

        حاملہ شد مرگ از مردے ڪہ تن را دار زد

        ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

        سه‌لختی
        بهمن یار شهیدی
        چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ ۱۸:۳۴
        مرگ بازے مےڪند بر سینۂ ساحل، صـدف

        _ هیـچ مےدانے چـرا فریاد زد دریا ڪمڪ

        در مُشجَّر تورِ جاشو جانِ ماهے شـد الڪ!

        ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
        سه‌لختی
        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ ۲۰:۲۲
        درود
        ارسال پاسخ
        بهمن یار شهیدی
        چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ ۱۸:۳۶
        پلّہ پلّہ
        پلڪِ خورشید
        پهناور شد پیراهنش
        پاےِ پلڪانِ چراغانےِ چشمت!

        روز زنده
        سفرهٔ صبحانہ باز
        شب بازنده شد!

        آدینہ آدینہ
        ادامۂ آئینِ آئینہ
        در اقامۂ ارادهٔ توست!

        جملہ‌ جملہ
        جمعہ‌ جمعہ ببار!

        آوا     صیاد
        آوا صیاد
        چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ ۲۰:۲۲
        درود
        ارسال پاسخ
        بهمن یار شهیدی
        چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ ۱۸:۳۷
        فرداےِ بعـــدِ تو فـــریادِ بـے ڪسےست

        اقـــرارِ غصّہ و غمبــــادِ بـے ڪسےست

        طُــوقِ گلــو پُـر از بغـضــے نگُـفـتـنـے

        مهمــانِ قلبِ ما استــادِ بـے ڪسےست

        همسنگِ اتّفـــاق زاده شــد اشڪِ داغ

        مسئولِ عقل و دل رخدادِ بـے ڪسےست

        یادت معلّمِ عشق‌ست اگرچــــــہ مرگ

        رسمش جنایت و همـزادِ بـے ڪسےست

        شب گریہ می‌ڪند شبنـم بہ چاهِ چشم

        ڪوچڪترین خبــر ابعادِ بـے ڪسےست

        اے مهـــــــربان‌تر از بــــاران براےِ گُل

        رفتے چـــــراغِ ما در بادِ بـے ڪسےست

        ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
        آوا     صیاد
        چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ ۲۰:۲۱
        درود بر شما احسنت
        بهمن یار شهیدی
        چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۰۷
        ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
        شبی که ختنه شد چشم‌هایم
        ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

        محبوبم!

        از دیروز
        یا چکه‌ای بیش از پیش
        اندازه‌ای که مترش نکرده‌ام
        خوابیده است چشمانم
        با چشمک به مرگ
        در گوشه‌ٔ پوشه‌ای که
        باز نخواهد شد زودتر از هرگز!
        حالا حیف است
        در وسعتِ بی احتمالیِ رؤیتِ رویت
        فلوتِ فکر را در آوردم از جیب
        ـ با نتِ بیخودِ هیزِ بی همه‌چیز
        بخشکانم رُزگلِ پشتِ پنجره‌ٔ لبخندت را!



        مرا ببخش!
        بیا اصلاً بی اعتقاد به سرعتِ بادی که
        شلیک می‌شود صدایِ شلاقش
        بر شقیقه‌ٔ چمن
        به‌جایِ ساعاتِ مقرّرِ تکرارِ چشم‌کوری‌ام
        بابِ دندانِ تماشا
        بیش از بسیار ببین!
        بیا برو به جمهوریِ جنگل
        با استقبال از
        جوانیِ حرف و پیریِ جمله
        به رویِ کاج با تاجِ چشم بخند!
        چلچله و بلبل را
        بی زحمت
        بدونِ از دست‌دادنِ فرصت
        به مسابقه‌ٔ تصنیف
        ـ بی تحریفِ آواز دعوت،
        گونه‌ٔ پونه و بابونه را ببوس!
        با اعتماد به نعلِ نه برعکسِ اسب
        در دشتِ مرکزی زندگی بتاز!
        مصرعی
        بیتی
        از شعرِ امواج را با پریِ دریایی
        در گوشِ بی مسئله‌ٔ ساحل بخوان!
        وَ خیلی چیزهایِ دیگر را
        عزیز ریز ریز
        با عینکِ تمیز
        بدونِ اتفاق با حسی مریض
        حتّیٰ وقتِ غیظِ مِه
        با رنگی غلیظ
        به‌جایِ من
        به‌جایِ چشمانم
        به‌جایِ خودت
        به‌جایِ چشمانت
        با احساسی لذیذ ببین!



        راستی یادت نرود
        آیینه را از دیدارت مدیون
        ـ مجنون
        سر باز تر از همیشه
        باز با ایجاز
        چشمانت را پیشِ چشمِ علاقه و عاطفه
        به‌جایِ من نه تن
        بدونِ فصلِ فاصله ببوس!
        وَ بدان محبوبم
        هنوز خوبم
        هنوز تاریکی توانِ تحریکم را ندارد
        هنوز آینده نزدیک است
        هنوز دوری دروغی بیش نیست
        هنوز آزادی مسیرِ برگشت است
        وَ هنوز عشق مادرِ آدم‌ و حواست!



        خوشحالم
        خوشبختم
        هم‌پایِ شعر
        شاعرانه می‌بینی!



        خدا را شکر
        هنوز قاف ققنوسی دارد
        که پا به آتش می‌گذارد!

        خدا را شکر!
        بهمن یار شهیدی
        چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۲ ۲۲:۱۷
        درست بنویسیم

        گاهاً
        خواهشاً

        گاه و خواهش دو کلمه پارسی‌ست لذا ادغام آن با تنوین زبان عرب اشتباه است

        احتمالن
        مثلن
        اصلن
        یقینن

        عربی است و با تغییر اً به ن هرگز فارسی نخواهند شد

        و احتمالاً ، مثلاً، اصلاً، یقیناً صحیح است


        حتّی
        موسی
        عیسی

        با تغییر نوشتاری ی به ا ساز پارسی را کوک نکرده و نمی کنند

        بیفزاید
        بیندازد
        درست است
        و بیاندازد، بیافزاید اشتباه است

        بهمن یار شهیدی
        پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۲ ۰۲:۲۷

        در گشودم آفتابی بر لب درگاه نیست
        شب، چرا مانند عمرِ آدمی کوتاه نیست؟

        عقل می‌گوید که: کو؟ از شش‌جهت گشتم، نبود!
        عشق می‌نالد که من هم هرچه جُستم‌، راه نیست

        دل تپید و خون شد و چیزی نفهمید از خودش
        این سراب‌ْآیینه، حتی پیرِ سال و ماه نیست!

        زُل زدی در آینه، تکثیر شد تنهایی‌ام
        در سکوتِ چشمه، غیر از انعکاسِ ماه نیست

        سهم ما همواره یکسان است از تقسیم رنج
        در نتیجه هیچ فرقی بین شیخ و شاه نیست

        زندگی نقشی برآب است و غباری بی‌سوار
        دَلوِ خالی را رها کن! یوسفی در چاه نیست

        صبح، شاید مِی بریزد بر مزارِ عاشقان
        گرچه فعلاً در بساط شب، به غیر از آه نیست...

        دکتر عبدالحمید ضیایی
        فرشید به گزین
        پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۲ ۲۱:۳۶
        سلام دوست عزیز
        سپاسگزارم به خاطر تکثیر اینهمه
        شعر خوب و از جمله شعرهای خودتان . رباعی که برای فراخوان نوشتین هم درجه یک بود
        یکی دوتا جسارت هم دارم ، یکی در مورد جملاتی از کتاب کانکس هیچ و نویسنده معلوم الحالش
        من اینطور برداشت کردم که چون تقسیم متعاقب ضرب و همین وضعیت برای جمع و تفریق وجود دارد، خروجی باز. تکینه است و مقصود اصلی متن هم تصدیق همین زندان انفرادی است
        بر خلاف ظاهر وحدت گرای متن

        جسارتا دوم : در
        طوق گلو پر از بغضی نگفتنی است
        از اضافی نیست ؟
        ر
        بهمن یار شهیدی
        بهمن یار شهیدی
        جمعه ۱۳ مرداد ۱۴۰۲ ۰۳:۲۰
        دقیقه پیش
        سلام و درود گرانقدر


        شاید نوشته آن نویسنده‌ محترم و مدارِ کتابش یا جریانات فکری‌اش چون با نگاه حقیر قریب‌ست و نزدیک مورد سلیقه است و از این رویکرد نیز ارسال شد، معمولِ خوانش حقیر در کنارِ مطالعهٔ کتبِ مخالف با رأی و نظرم سراغیدن افکارِ هموند و همسو در سایرِ ملل و خواندن به زبانِ اصلی و پرهیزِ جدی از عنایاتِ پر عیب و کاستی گوگل است!

        در باب دوم فرمایش حضرتعالی
        چرا بغضی نگفتنی، هر جا که خواستگاه حضرتعالی باشد
        در حد سطح فهم ابترم در خدمتم برای نیوشیدن و نوشیدن مغزِ رمزینه شما
        ارسال پاسخ
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0