حرمتِ لبیک
روزی مردی ، ز مردهای بی تکرار،
آمد به عرصه ی صحرایی بی تکرار
چون خدا گفته بود بیا آمد
چون خدا گفته بود ،
او آمد بی اکراه
کجا دیده ای ، اینهمه ایمان بکر را ؟
دعوت کنندگان بسیار بودند
پیکی را بسوی آنها فرستاد تا ببیند ،
راست می گویند که خواستارِ ایمانند ؟
پیک ، آنچه را که دید نوشت
نوشت : تعدادِ مدعیان که زیادست ،
او نمیدانست که به طرفة العینی ،
دگر درکنارش نمیمانند
نانجیبان شهید کردند پیک را
دو طفلان پیک را هم ، سر بریدند بی اکراه
آندو کودکِ بیگناهِ درحالِ زمزمه ی ذکر را
ای هنرمند !
چه دستگیرت میشود ازاین جامعه ی ،
ازلحاظِ خیانت بی مانند ؟
چه نام می نهی براین جامعه ی ،
وارفته ی کوفته وارِ کوفه نامِ بیشکل را ؟
جامعه ای که ازخود هیچ اراده ندارد
ظالمی ، ولایتشان را تدبیر میکند که ،
برسرِ حرفش هم نمیمانَد
آنجا که ترس ،
بین یزید و حسین ،
یزید را انتخاب میکند بی اکراه
وااسفا
تقدیر هلاک میکند جامعه ی بی فکر را
همان قوم نابخشوده * که شنیدند اما ،
عمل نکردند به صوتِ ماورایی امام و،
نگه نداشتند ، حرمتِ لبیک را
*اشاره به فرمایش حضرت زینب(س) که کوفیانِ خائن را نفرین نمودند و فرمودند : اشکهایتان هیچگاه نخشکد
بهمن بیدقی 1402/4/29
روایتی موثر از جور کوفیان