بند بند دلم بند تو شد ، لحظه و آنی
این بند بگیر و به سر زلف گره اش زن
..................................................................
در بند سر زلف تو بودن که چه ذوغی است
تو باز مکن بند دلم از سر زلفت
..................................................................
این همه الفت و انسی که میان است هنوز
در بند خودم بود که بندش کردم
..................................................................
شب یلدا به تماشای که امروز نشسته
این بند دلم نیست که بازش کرده؟
..................................................................
بنده را بنده موازی بایدش
الفت و این هم نوازی بایدش
آن زمانی که ببندی گره اش
بنده دانم ، نگشا، کورش کن
..................................................................
بستن بند دلش بر سر زلف
آن همه تاب و خمش ، آن همه لطف
تازه بندی است که تنها بوده
غایتا" ، آن همه زیبا بوده
...................................................................
سپاس از دوست خوبم مرتضی افسر دل
شما را توصیه میکنم برای مطالعه ی هر چه بیشتر
اشعار تا انسجام معنی پیدا کنید
در ضمن روی وزن و عروض کار کنید
املای صحیح هم ذوق است نه ذوغ
پاینده باشید و برقرار