مجبور می شوم چند سال بالغ تر از قبل
کسالت آور کلاف های گره خورده درهم را
درجهت تغییر قیافه ام باز کنم
همان اندازه در کار دیگری
دستهایم را علیل یک بیگانه کنم
عاطفه هرگز التزام یک شکایت نمی شود
گاهی حسادت شبیه طغیان
دوباره کلاف را در سرکلاف گم خواهد کرد
معطل یک کلاف وسر کلاف
دوباره رنج، رخ دیگری را ژولیده
برعکس فهم من خواهد کرد
هیچگونه تمایلی مرامجذوب کلاف تونخواهد کرد
بگذار به راحتی بمیرد
آنکس که در راه رنج کلاف تو
هرگز سرکلاف را پیدا نکرد
روبروی پلکان خانه تو می نشینم
هرگز برای فرار از یک کلاف
فرشته سوار برالاغ لنگ نخواهم کرد
گاهی هوس از مقابل کلاف تو وارد خانه شد
هیچ وقت طرز فکر یک الاغ لنگ
شیه رقص یک فرشته در کلاف نخواهد بود
هرچه تمام تر می رقصی
شبیه استنباط از یک صرفنظر
گاهی گردش ،سرکش از یک الاغ لنگ
آینده فرشته را پیش بینی خواهد کرد،
وقتی که چند سال قبل بالغ می شود
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
با احترام محمدرضا آزادبخت
بسیار زیبا و جالب بود