بلدم شانه شدن را تو اگر گيس شوي
بلدم چتر شدن را تو اگر ! خيس شوي
بلدم تكيه شدن را تو اگر ناز كني
بلدم بال شدن را ،اگر اغاز كني
بلدم هيچ نخندم كه به بغضي برسم
بلدم اخر راهي به نخستي برسم
بلدم در تب عشقي به دمي سرد شوم
بلدم رنج دلي را بخرم تاجر دل درد شوم
بلدم در شب تاري عملا ماه شوم
بلدم تارترين حالت افاق شوم
بلدم سرو ترين سايه يك باغ شوم
بلدم نيك ترين زاويه ي ناب شوم
رنج اين طعنه مده خواه كه من آه شوم
بلدم اره كنم خويش كه كوتاه شوم
بلدم نا بلدي را بلد راه شوم
بلدم يك شبه خود عمق ترين چاه شوم
بلدم پل به سر چاله يك دوست شوم
بلدم شكل هماني كه بگن اوست شوم
بلدم بدوه بد و منتهي العافيه را
بلدم خوب ببندم ته اين قافيه را
بلدم خويش نشانم به سرشتي همه خوب
بلدم گل به ذلالي بزنم از سر جوب
بلدم با تو هماورد تو بدخواه شوم
مگذار اينهمه در راه تو بي راه شوم
مگذار از تو تورا از من خود سير كنم
مگذار خويش به اين تصفيه درگير كنم
مگذار اينهمه از طاقت خود طاق شوم
مگذار يكدفعه من اينهمه گستاخ شوم
مقداد