شايد يه روزي لاي اين ديوار سنگي
از دست باد افتاد يك بذر قشنگي
شايد يه روزي در دل اين سنگ حتي
يك شاخه گل روئيد و شد رنگي رنگي
من شبه اون ديوار و حس وحال خوبي
بعد از تمام اين همه پستي بلندي
روي تو را با رويش گل در خيالم
مي پرورم لاي نُتِ دولا و چنگي
يادت نره حالت به حالم وصله و تو
بايد ترازو دار باشي تا بسنجي
گاها نميشه حال ماهي رو بفهمي
وقتي نباشي داخل يك تنگ تنگي
از باورت دوره بفهمي حال مردي
كه با تو هست و دور مونده تا بخندي
از بوي پيراهن نكن شك ،من نكردم
جز بوي تو بويي كه ميچسباند انگي
امروز حال من خراب و خيس شايد
اما نميشه كار دنيا رو بسنجي
برعكس چرخ كائنات اين چرخ گردون
نه بي تو لطفي داره و نه بي تو رنگي
وقتي مرادت رو بفهمه دور ميشه
افسارش و حتي به زنجير هم ببندي
ايراد داره كار من شايد، وليكن
حالم شبيه ماهه در چشم پلنگي
هم دوره و هم تك ، ولي اغوش دار
وا ميكني باش عقده هاتو به قشنگي
واسه تمام لحظه هامون بغض كردم
شايد به تعداد قشون سلس زندي
اين قاعده از ديربازه پاش برجاست
با گريه بايد رفته باشي تا بخندي
قبل از هبوط و بغض شرقي گونه عشق
بوي تو گشته شهرت عطر برندي
بازم به پاي خاطره شعري سرودم
دور از خطوره شاعره سمت چرندي
اما اسفبارانه حسب عادت شعر
مقداد ديگر بايد اين شعر رو ببندي
مقداد