نقدِ دنیای خودم
دیگه تا اینجا بسه ، دیگه ادامه ش نمیدم
دیگه دستام و پاهام و، به دامش نمیدم
دیگه بیقراریامو ، به اون باصطلاح آرامش نمیدم
دیگه این سکوتمو، به اون خوانِش نمیدم
دیگه واقعیتم رُو به اون رؤیاهای خام اش نمیدم
دیگه لونه ای که خود درستش کردم ، به او و بامش نمیدم
دیگه کفتربازی ش رُو پیشِ مردم رسوا میکنم
عمرم رُو پاش نمیدم
دیگه نیرنگاش رُو خوب فهمیدم و،
دیگه عمرم رُو پای اونهمه ، خواهش نمیدم
دیگه گول نمی خورم
دیگه عمرم رُو پای اونهمه ، آه اش نمیدم
اگه دونه ای بریزه مثل بارون ، میرم و،
جونم و جنونم رُو، پای ،
هجومِ اونهمه بارش نمیدم
اگه نورانی نگشتم ،
کرم شب تاب که شدم
همین کم نوری ام رُو،
از برای شب تارش نمیدم
بیقرارِ یار زیبای خودم هستم و،
روز به روز، بیشترمیشه بیقراری ام ،
اینهمه رُو در ازای دینش و،
چشم و چالش نمیدم
من همه زندگی ام رُو،
که فقط یه باره و بس ،
پای چالش نمیدم
درسته وقتم گرانبهاتره از، فرشی زیبا
اما آنها را همه ، به حرمتِ دارش نمیدم
درسته یه رودِ مملو ازشراب سهمِ منه ز فرداها
اما حتی یه قلوپ اش رُو به کامش نمیدم
من یه لحظه ام رُو دیگه ،
مطمئن باش ، به روزگارش نمیدم
اون یه روزی همه ی دنیای من بود
دنیا و آخرتم رُو دیگه اون رسونده ، به سرحد جنون
دیگه هیچوقت نقدِ دنیای خودم رُو، به وامش نمیدم
بهمن بیدقی 1402/4/4
عید قربان مبارک