هدیه ی من به مَه لقا
شروعِ صد سپیده بود ، شکستِ ظلمتِ تباه
همان تباهی هایی که ، فقط خودش را و،
تباهی هایی چون خودش را ، میدانست روا
همه سپیدی ها زچشمِ او، همه بادِ هوا
همه نفوسِ بدقلق
همه ش هویٰ ، همه ش هویٰ
ریا نهان بود به زیرِ هر قبا
سلیمان کو ؟ قالیچه کو ؟
کجاست پس این تختِ ملکه ی سبا ؟
گریخته اند انگار همه ز این سرا ،
به لطفِ آن بادِ صبا
ظلمتِ دیو تباه گشت ، به لطفِ بدرِ ماهِ من
نمی بینم دگر به آسمانِ عمرم هیچ جفا
از وقتی با مرگ قرار گذاشته ام ،
از وقتی جی جی باجی گشته، آن دل انگیز با من ،
دگر نیاز ندارم من به هیچ گواه
گواه من فقط آن شورِ رفتن است
دگر کفِ دست شدم
برام دگر فرقی ندارد ، هویدا و خفا
برام دگر فرقی ندارد ، هلاهل و دوا
اینجایی که مرا بَرَند ، پُرَست ز یکریزِ شفا
پُرَست ز یکریزِ صفا ، پُرَست ز یکریزِ نوا
من قله های آن بهشت را فتح کرده ام ،
به لطف یارِخویش
کوبیده ام به روی آن قله ، نوشته ای را که ،
نوشته : لااله الا الله به روی یک لوا
نوشته ای ست هدیه ی من به مه لقا
با بودنش حتی حالا هم ، به بهشتی میزی ام ،
شیرین تر ازحتی بگویم باقلوا
بهمن بیدقی 1402/4/4
عید قربان مبارک