باز از مـن در بدر چه خواهی ای اشک
پا بـرهنه هر شب سـرِ راهی ای اشک
هــر شب به مـن مــریض آویــزانی
درمـان مـنِ خسته نخـواهی ای اشک
بیــراهه نـرو جای تـو اینجا امن است
با بغــض و تبم تـو روبـراهی ای اشک
با خنـده و گـریه ها هم آغـــوشی تو
آبستــنِ بغضِ پا به مــاهی ای اشک
گاهـی تو نگینِ چشـم و گاهی خـاری
یا بــــاوری یا که اشتبــاهی ای اشک
یک بار به شوق آیی و یک بار به خشم
تـو حاصــلی از طـرز نگاهی ای اشک
بـوسه گاه تو گونه و گاهی چشم است
مــانند بلــورِ آب و "مـاهی" ای اشک
داری تو همیشه جا میـان یک چـشم
بی چشـم همیشه بی پنـاهی ای اشک
عمری شـده ام اسیـر دستت بی شک
من کـوه ، ولـی تو مثل کاهی ای اشک
یا راه خــودت بـرو ، وَ یا همدم باش
نگذار مــرا ، ســر دوراهی ، ای اشک
اینگـونه که مـن ، به بـودِ تـو وابستم
آخــر بـروم ، رو بـه تبـاهی ای اشک
ای کـاش شبـی جـای تـو افتم از چشم
پـایـان بـرسد نفـس به آهـی ای اشک
هـر چند که "پـونه" ، را نکردی درمـان
اما ، تو همیشه تکیه گاهــی ای اشک
موفق باشید .