کسی نیّتش یاریست ؟
شده ام همچون مترسکی به جالیز
منی که آبی زلال بودم روزی ،
جاری ، در میانِ کاریز
اینهمه نتیجه ای ست ز معصیت ها
که هرگناه برای خویش ، وَبالی ست
اینک ، بهارعمر گذشت و، رسیده ام به پائیز
ایران عزیز را همیشه ، دوست داشته و دارم ،
افتخاری بر من
وسوسه نگشته ام هیچگاه ، تا رَوَم به پاریس
خیارهای کاکلیِ کوچولو ، سر زده اند زجالیز
اما اینهمه دنیا ، چقدر تنگ است برایم
انگار بهرِ روحم ، درجالیز جا نیست
اما اینکه از من ، بترسند کلاغها ،
همین برایم کافیست
این آخرِعمری برایم ،
بجز شغلِ مترسکی انگار ،
هیچ راه و چاره ای نیست
گَزَنه مدتیست اینجا چقدر انبوه گشته
این پای چوبی ام هردم ، درمیانِ خاری ست
صدای اس ام اس از گوشی ام آمد
بالاخره حقوق بازنشستگی ام ، گشت واریز
حقوقِ یک مترسک مگر چند است ؟
همان چندرغاز، بهانه ای برای ، زاریست
همدلیِ کلاغ سیاه هم با من ،
فقط دلسوزی و قارقارِ آی ام ساری ست
چون نمی چرخد ، زندگیِ سختم ،
قاعدتاً یه شیرپاک خورده ای باید ،
منتقل کند مرا به شالیز
اینقدر مثلِ یک صلیب ، ایستاده ام اینجا ،
که پایم بدجوری ، گرفته واریس
آیا دراین دنیا کسی هست که نیّت اش ،
از تهِ قلبش یاری ست ؟
بهمن بیدقی 1402/3/31
سلام و درود بزرگوار
زیبا سرودید مزیّن به زبانی طنز
و تلمیحی مضمر به سخن امام حسین (ع) در کربلا :
( هَل مِن ناصر یَنصُرنی )
توکل یگانه خدا کمک حال و یاور شما باشد الهی آمین