بلوغِ عشق
شوقی ست دراین دل ،
که بجز تو، کسی لایقِ آن نیست
که بجزعشقِ تو درمیانِ دریای دلم ،
پاروی ، قایقِ آن نیست
که برای ، آن رخِ عَذرا ،
کسی وامقِ آن نیست
که اینهمه بلوغِ عشق را ،
کسی بالغِ آن نیست
که این دلِ دلداده به الله ،
حتی چند لحظه ،
فارغ از آن نیست
که خورشیدِ وجودِ عشقت را ،
بجز طالع از آن نیست
اگرعشقِ تو نباشد ،
بی شک ، نماز نیست و،
دعا نیست و اذان نیست
بارانی ز عشق آمد و ، رگبارِ طراوت بَرَم بارید
که به رگهای همه گلبرگهای جانم ،
بجز بارانِ پُر از مِهرِ وجودت ،
ژاله از آن نیست
که بجزقصه ی واقعیِ یکریزِ حضورت ،
افسانه از آن نیست
که بجز تو ، کسی شارعِ آن نیست
ناقه را پِی نکنید !
که هرکه پِی کرد ،
شرّ میشود اعمال ، در این شهرِخدایی
که هرکس کفر ورزد ،
دگرحتی ، بهشتِ این شهر،
بر جهنمش ، فائق از آن نیست
که هرخورشید وشی فالقِ آن نیست
ای یار ! فقط تو خالقی
شور و شوقِ این عشقِ شناور را بجز تو،
کسی خالقِ آن نیست
بهمن بیدقی 1402/3/14
عاشقانه زیبایی بود