قبرستانِ باور
مادر ازعشق بگو
دلم چه بی رحم شده
از طعنه و ناروهای آشنا ،
قلب کبودم ، پُر از زخم شده
ابروانم را بگو
چقدر پُر از اخم شده
مغزم را بگو که تازگیها ،
پخمه بود ، پخمه تر شده
پیری ام که همه رفته به ناسور
پوست کلفت شدم ،
ز یکریز، چرت و پرت شنیدن
طوری که پوستم، چون چرم شده
دنیا بازهم ، پُر از حرب شده
پشتِ مردم ز دردهای پیاپی ،
مثل گوژپشتِ نتردام چقدر،
خم شده
قوزکرده پشتِ مام وطنم
جای سور و سات جشن و،
خنده و لبخند ،
ناخودآگاه ، هرجا گوشِ من می شنود ،
به قبرستان باور،
تلألویی جوان ، دفن شده
همه مال پرست شدند، مادرِ خوبم
هرجایی ، صحبت از،
منم منم و، شش دانگِ طمع و، سهم شده
هرجا که نظر می افکنم ،
ردی از سقوطِ صد شأن شده
یادتونه که بیابان بود سرزمینِ شرّ ؟
حالا بیائید ببینید ، خیلی ها شرّپرست شدند
سرزمینِ شرّ،
پُر از صحن شده
دگر اینجا ابلیس رئیس الرؤساست
هرچه آبادی دراینجا بود ،
به ایادی اش همه وقف شده
بهمن بیدقی 1402/2/30
بسیار زیبا و شورانگیز بود
مبین مشکلات جامعه