آهای ،چشمان تو یاغی !
بوسه هایت طعم باران خاک خورده میدهد!
دستی از دور تو را می خواند،
گیسوانت را سایه بانِ پینه ی زخمهایش خواهی کرد؟
ساکتی ، شعری بگو ، غزلی بساز!...
آهای چشمان تو یاغی!
بنگر به ثانیه ها.
ثانیه ها برای رسیدن به پایان خط بی تاب و بی قرارند!
اما ،
بیچاره ثانیه ها ، نمی دانند شروع شان را پایانی نیست!
بی خیال، اعتمادی به ایستادنشان نیست!
آسمان ،دریا و حتی شاپرک های تنها!
هول کرده اند ...
دستانت را تکیه گاهشان خواهی کرد؟
ترس از افتادن و سوختن ،
فکر در همسایگی کوچه ی حیرت .
و تو مقابلم سبز،
و احساس از مغزم جاری .
کاری بکن !!
چشمانم از حیرت تاول زده است!
دستانم را ببین!
باورم کن ،شاید به تعبیر خواب پروانه های زندانی کتاب شعرت بنشینم.
به دریا و آب سوگند!
من اینجا به درخت خواب میخکوبم!
و پاهایم به تاول چشمانم زل زده است !
و رهایم نمی کند این خواب سنگین !
رهایم نمی کند!
مگر چشمان تو کوهستانِ دلم را جان پناه خویش کنند...
💙💙💙💙💙💙💙💙
🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
💐💐💐💐💐💐
🌼🌼🌼🌼
💟💟💟
❤️❤️
❤️🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻🪻
💙💙💙💙💙💙💙💙
🩵🩵🩵🩵🩵🩵🩵
💐💐💐💐💐💐
🌼🌼🌼🌼
💟💟💟
❤️❤️
❤️