با یاد تو عمر من گذشتُ
بی تو تا کجا رسیدم ای دوست
گرد غم به دل همه نشستُ
عاقبت تو را ندیدم ای دوست
پروانه شدم شمع شدم آه
میسوزم و از تو خبری نیست
با بی خبری های تو هر شب
میمیرم و اما اثری نیست
میمیرم و میسازم و تنها
با یاد تو میکشم نفس باز
دلخوش به همینم که سرانجام
چشم تو شود باز سرآغاز
هر لحظه دلم بی تو شکستُ
لب از گله و گلایه بستُ
بق کرد و قناری قفس شد
در کنج قفس بی تو نشستُ
با یاد تو از کوچه گذشتُ
هر لحظه دلم بی تو خزان شد
افسوس نبودی که ببینی
فصل غم به سینه ام روان شد
افسوس نیامدی و مُردم
بغض دل من دوباره لرزید
چشم من رها شد از جهانی
هر قدم تو را در آسمان دید
ای دوست نیامدی و بی تو
عمر من گذشت و پر کشیدم
ای دوست نیامدی ندیدی
بی تو از کجا کجا رسیدم
با یاد تو غصه بود و حسرت
اما به امید تو نشستم
ای دوست من از تو شرم دارم
شاید که دل تو را شکستم
شاید که شکستم و ندیدم
در جان تو هم غلغله برپاست
باید که بیایی و ببینی
بی تو غم عالمی در اینجاست
...
مهدی بدری(دلسوز)
انشاءالله در اشعار بعدیتون جبران مافات میکنیم..
درود و برقرار باشید..