گاهی این عادتِ دیرینه نمایان می شد
به همان تیره گیِ مطلقِ مرگ
که در آن َمسلخِ شکاکِ نگاه آلودش
به همین نقطه که من خیره شدم، وصل شده
نقطه ای کور، به سمت رویا..
جاده ای بسته شده دور، به روی دریا
حامل نامه ی مرموز خداحافظیم بودی تو
شانه ام درد گرفت تا نگاهت کردم
روی یک پیشانی، جای مُهرت باقیست
خون من اما ، در طپشِ مردمِ شهرم جاریست
روحم از دغدغه های بی خود، پُرِ از تشویش است
پُرِ از تردید است..
مثل یک پنجره ی باز به سمت باران
شب طلوعی کرده جهت مغرب تو
دین من سجده ی دائم دارد به دَرِ قبله ی تو
می رود رایحه ی بودن تو در جانم
خیسِ یک قطره ی بی دعوتِ این بارانم
کوچِ احساسِ رهایی از خود
یک سقوطِ آزاد به شبی بارانی
دیدنِ یک قفس و حس یک نامه َبرِ زندانی
می خورد احساست به لبِ پنجره ی ایمانم
سر هر کوچه عبورت پیداست
می زند دست به این همهمه ی ویرانم
می شود نقطه سرخط بازم
داستانم نفسِ آخرِ یک چلچله بود
من عاشق این رنجِ پر از پروازم
خاطرم بال زد و رفت به آن آخرها
کُنج یک لانه درون دلها
بدرونم غلطید یک شبِ طولانی
شب بی خود شدن ثانیه ها
غم این غربتِ و بی کسیِ خاطره ی زندانی
شهادت جانسوز ششمین اختر آسمان امامت و ولایت
رئیس مذهب شیعه حضرت امام جعفر صادق (ع) تسلیت باد