بیا تا گل بریزم بر سرت با پارچه هایم بیا تن پوش گل پوشم تو را با پارچه هایم
به سر تا پا تو را گلریز گردم به پاهای قشنگت گل بکارم
به شال گردنت صد لاله گل به روی سینه ات مخمل گذارم
تو حیف هستی که چل وار زمختی را بپوشی برایت ابریشم از آستانه ی پرشین آرم
بیا ببین آرشین مالالان اومده بیا آرشین ، آرشین مالالان
آهای آرشین مالالان بیا اینجا با تو هستم آرشین مالالان این را خانومی به تاجر گفت:
بله خانوم ، آرشین مالالان در خدمتتون شاخه های گل ، گل و بلبل ، سوسن و سنبل در خدمتتون
بسازم باغ و بستانی به دور تو ، پر زنبق پر از سنبل
بهاری در تنت آرم بماند تا زمستان ها بپوشم آن تن زیبا به برگ گل
زنها به دور تاجر حلقه زدند به آنی طاقه طاقه باز کردند هر آنچه می توانی
این همه حوری در بهشت هم حاظر نبود به آنی افسوس حوری تاجر در میانه حاظر نبود و غایب
چون خورشید تابان غایب شد به مغرب تاجر با الاغش رو سوی خانه رفتند
روزها گذشت بدینسان حاصل نشد قراری تاجر تمام گشت صبرش در عین بیقراری
چون سر زد سپیده ، خروس باز کرد دیده رو رو که صبح آمد از مشرق این پدیده
در حین نوامیدی تاجر حاظر شد و محیا روز دگر برآمد در عین ناامیدی
آرشین مالالان ، آرشین مالالان ، بیا آرشین..........
آی قواره فروش......آی ، تاجر بدنبال صدای نازک و زیبا ،
سراسیمه به دور خود می چرخید! زنی زیبا مثال گل ، مثال لاله وحشی مثال آهوی گمگشته در صحرا
خدا باراللها من چه میبینم ! در نیمه ی روز ماه به زمین آمده بود !
گر نداری جرات دیدن چشمان را ببند! قرص ماهی بود بر لنگه ی در
بار رقعه ی حریری ، لب و دندان و چانه را پوشیده بود
تبارک الله آفرین باید گفت بر خالق زیبا خلقی که خلق کرد این چونین زیبا رویی
تاجر به تکاپو افتاده بود ، دست و پایش می لرزید !
باز همان اشعار را از برای پارچه هایش با لکنت زبان می خواند!
زن به خنده افتاده بود ، تاجر طاقه طاقه پارچه ها را باز کرد! زن چون چشمه در بهاران ساکت بود و آرام
تاجر جرات کرد گلویش پرسید نام زن را زن کشید روسری بلندش بر روی همچو ماهش
آنگه به ترکی شیرین عسل بیانش گفت : من تهمینه هستم.
خوبکی بود..
شادکی و برقرارکی باشید..
درودکی هم نثارتان🤭