شبیه چهره عیان کرده
بزر مصیبت من در شکل هیولا مباش
کنجکاو ، رودخانه رها میشود از اتفاق یک جریان
مردی ،تکه های نان خشک شده را
مخفیانه در بشقاب خود میزد
باورت می شود هیولا روزی چندبار سرش را می چرخاند
مهربانی را شوخی ،شوخی در چند کیسه
گره خورده بهم در منجلاب خود می اندازد
گاهی گل سرخ را به تو بر می گرداند
گاهی در گلبرگ پاییز چیزی شبیه فصل دیگر
(غیر از آنچه در فصول خود دارد)
پندار گل ها را عوض خواهد کرد
با محو کدام گل پس مانده خاک را
دوباره در گلو گاه رستن وروییدن
پاییز را شبیه سرنوشت خود کرد؟
کدام ساحره در نقش خدای هیولا
به ملاقات من خواهد آمد؟
کدام قلب ،اواخر پاییز در شکل گل ها دگرگون می شود؟
کدام روز دوباره تکان می خوردبرای تکه نان های خشک شده ؟
می دانم جانم از ترس، خسته می شود درنفس هیولا
کسی در آغوش آرامش، قلب مرا اندازه خواهد گرفت؟
زمان درازی خواهد بود
وقتی پاییز لب بسته ، زندانی هیولا می شود
وقتی پاییز دست وپابسته
بشقاب مرد را می شکند
باورت می شود هیولا لابه لای خواب
آرامش فردای ترا برهم زند
یواش ،یواش دوباره در تردید پاییز
خلاف جریان رویش گل ها باشد؟
به جرم کدام وحشت گلدان ها را خاک پاییز رها کردی ؟
آیا برای عصبانیت باغ ،پاییز حرفی دارد؟
روزگار گذشته گل ها در سرشت هیولا
حتی خار هم محکوم به نابودی می شود
حتی سنگ در جادوی ساحره در غم خود فرو خواهد رفت
سرزمین سحر آمیز هیولا بدون پاییز چگونه خواهد بود؟
مکث مرد در تکه های شکسته بشقابش
دوباره چهره خودرا عیان کرد
دوباره پاییز کما بیش فراموش شد
...........................
بااحترام محمدرضا آزادبخت
عید سعید فطر بر استاد احمدی زاده .وتمام اساتید شعر ناب مبارک
عیدتان مبارک
عید شما و همگان به روشنیها زیبا
چندلایه است دلگویهی رمزنگارتان .
تفکّریدرونگرا و تقابلپرداز
تواَمان در نمادپروری مماس برمحورِ اجتماع
بداهه تقدیم :
تا خدا هست و هستی اش برپاست
هر هیولا به وَهم پابرجاست
رد نشو از غمِ نیایِ خزان
که سکوت در تلالوءِ رویاست
نه سکون دارد و نه سازِش ، رود
پیچ در پیچ شُرشُرش پیداست
چرخِ منظومه های درکِ حیات
مکثِ نور است در عبور بناست .
سلامت باشید و شاد
قلم ارزشمندتان نویسا