درمشهدِ جانم
بیتابیِ من از ،
موشکِ پرتاب گذشته
غم تابیِ من از ،
موش موشکِ در دام گذشته
بیتابیِ من ، به سلامتم هم ، رخنه کرده
ازهمه دردام گذشته
آخر آزارِ تو اِی دنیای من ،
ز وحشیگریِ صدام گذشته
اما ارادتم به یارم الله ، درمشهدِ جانم ،
ز تواضعاتِ خُدّام گذشته
خدایا فقط امرکن !
تا مرا زود ، به میان ورطه بینی
" عدل را کشتند "
کینه ام از ، اینهمه ریا ،
ز ابن ملجم ها و قُطّام گذشته
لااقل آنها خصم بودند و خصم ،
خصومتش را میکند همچون ،
هر متخاصم
اما ، چه خاکی بر سر بریزیم ،
ز ظاهراً دوست ؟
همان ظاهراً فرّ دوست
اما واقعاً نادوست
وقتی که به نیت ریایش پی بردی ،
می بینی که ز دشمنانِ آشکارهم ، تلخ ترست آن سَمّ
کاش میدیدم که شیرینیِ یاران ،
ز قُطّاب گذشته
مدتیست حرمتِ منبر جایگاهی ، بهرِ مدح گشته
مدح آنانی که مدح شان مجاز نیست
و این هیچ خوب نیست ،
بهر اینست :
دل از دل دادن به حرفِ بعضی خُطّاب گذشته
بهمن بیدقی 1402/1/24
اجتماعی بسیار زیبا و موثر بود
دستمریزاد