وسط کشتی جهنم ایستاده بود
داس میزد و درو میکرد
پیشاپیش گندمهای پوشالی را درو میکرد
الاغ را سوار بر اسب میکرد ومیخواست خانه غولها بفرستد
الاغ را مجبور میکرد یونجه های نخورده را پس دهد
میخواست شیهه اسب را شبیه آواز قناری در خانه غولها کند
مادر غول هرشب به خانه غول همسایه میرفت
میخواست کسی رازش را افشا نکند
دوباره چیره دست میشد در جهنم
وروحیه ملول پس زده اش
در سوال ناگشودنی برفراز قامت کشتی جهنمی اش
احساس بادبان را میفهمید
ودر ساختن اندیشه غولها دوباره تجربه عذاب آور خود را رو میکرد
به سادگی آرزوی اشتباه خود را از یاد نمیبرد
خطازده در خوشبختی مادر غول
احمقانه تصمیمش را بر ملاکرد
فریاد میزد و در آتش میسوخت
کشتی هنوز پا برجابود
انگار غولی در آتش سوخت
معمول تر از قبل میشود صدای زنانه کسی را
پشت پرده باصدای بلند درباور خود گنجاند
ازهمه چیز باخبر بود الاغ زیبایی سینه چاکش را
مسحور غول همسایه میکرد
کسی پیش دلش گواهی میداد
هنوز الاغ فرشته نیکویش خواهد بود
پر چین وشاداب ،دوباره در شیوه شاد چهره خود الاغ تبسمی زد
شگفت در اندیشه غول گفت
آیا شبیه من کسی اینگونه به وجد می آید
الاغ پاپس کشید ،دوباره در وسط کشتی جهنم وتکرار دیگر
پرمحتواست و به روش خاص خودتان
لایک به قلم خاصتان