شاه بیتی تو به صدرِ غزلِ طوفانم
گفته بودی که نگاهت نکنم می دانم
سر و پا چشم شدم خیره یِ بر چشمانت
پندِ دیوانه دهی!؟ کاه نسوزی جانم !
تو اگر لذت این کور شدن لمس کنی
بِدوی سوی کمان تیر مَنم من آنم!
با زمین هم که زمان حلقه یِ این کاکُل گشت
دلخوشم عشق دَمی بر سرِ آتشدانم
سجده یِ سوره یِ او واجبِ بر خورشید ست
تاجِ مصری شکند ! بَرده یِ در فرمانم
مجلسِ رویِ تو را خون بشود شربت و شهد
ای زلخیا به تو سوگند بخوان مهمانم
سرِ این قصه دراز ست شده وِردِ لبم
شاهدش هم دهنِ پُر شده از ریحانم
رامِ استاد شدی دانه خورِ شعبده اش
در گلستانِ اجل پیروِ آن بستانم
مُهرِ آن نامه که بر سینه وُ سر جا خوش کرد
صبح، خورشید زند عازمِ رفسنجانم
عاقبت ساعتِ چشمانِ من از خواب پرید
دستِ تو کوک کند عقربه یِ مژگانم
اولین رکنِ غزل گفتم از اول گفتم
آخرین رکن همین ست توئی پایانم
میثم علی یزدی
رفسنجان بهار ۱۴۰۲
به کوشش دوست شاعرم
جناب مهرداد عزیزیان
با سپاس از ایشان
غزلی زیبا خواندم از قلمتان
بمانید به مهر و بسرایید
تشکر از مهرداد جان عزیزیان