رنگ پریده لرزان، دوباره مرا در وصف نگنجان.سراپا درچشم یک شکستگی دوباره حواسم را پریشان مکن.
همان لحظه درسرصدای یک پیرمردبه گوشه کتم چنگ مزن،گاهی یک خروش مرا مخفی خواهد کردبا خیزی که تو دراتاق خود کز میکنی.تمام عیار گرفتاری مرادرانتظار یک زمان کوتاه، در پای آدمها دیگر میار.
هراس دارم اکنون وقتی در نفست مغرور ،دختری در شبهه خود گریه میکند
چند لحظه ساده معمولی،نیک؟سرشت ومهربان، پیش روی یک پیشنهاد دوباره سوگواری مکن.میدانم چند افسونگر حالت چشمانت را از باور دور کرده اند.میدانم پیرمرد در جدال با یک صدا دوباره وسوسه درشتاب را غیر منتظره خواهد کرد.متصور شو بدون یک حرف،بدون رد و بدل یک تردید در آستانه شروع مخفیانه. خصمانه از جای خود بلند شو وبرای چند بار اوضاع پیشا نی خود را لای پارچه کثیف خود پنهان کن. خیال کن در این خصمانه بودن ،من ترسی دارم.هرگز چنین از سرترس رنگ پریده ولرزان در صدای پیرمرد پریشان نخواهم شد.جایی که برسر کلاهش افکاری نخواهد داشت
بکذار در یک وانمود،صبح از قصد من آگاه باشد
بگذار کس دیگر، عجیب در تفسیر خود مرا در بر گیرد.اینجا همه چیز مجاز است.جایی برای تکذیب نیست.کز کرده در اتاق خود سپید دم
کسی در رویای خود، ترحم انگیز جای غرور درگوشت زمزمه میکرد.
زمزمه نامعلوم ... درشگفت یک بودن