گویند به من ز شعر ، شادی باید
صد پند بیاموزد و تعلیم آید
با خواندن هر بیت دلی شاد کند
از غصه و اندوه ،سر آزاد کند
راه خرد و سعادتی را جوید
اندرز نهان و آشکاری گوید
در راه نشاط ما همه پوش کند*
با ساز درآمیزد و مدهوش کند
اما دل من ز غصه بی تاب شدست
چون قایق بشکسته که بر آب شدست
آنگه که دل آکنده شد از ماتم و داغ
کو جشن و سرور و عیشِ هنگامِ فراغ؟
در رنج و بلا چگونه انکار کنم
از درد نگویم و دل افسار کنم
آن مرغ که در تیره قفس می ماند
کی از خوشی جنگل و بستان خواند؟
چون به سیم فرسوده توان ساز زدن؟
با پرده ی پوسیده به شهناز* زدن؟
باشد که زمانی دلمان شاد شود
از غصه ی امروز، دل آزاد شود
آنگاه به ساز و شعر خوش می خوانیم
اندوه گذشته را ز دل میرانیم
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فع
پ.ن*:
پوش کردن: کوشش کردن (کلمه کوش هم می تونست قرار بگیره بجای پوش)
شهناز: نام یکی از نواهای موسیقی ایرانی، گوشه ای در دستگاه شور (دارای ناز شاهانه)
بسیار زیبا و دلنشین بود