لب چو وا کردی شدم مدهوش، ای جانان من🥀
هستی من شد سراسر گوش، ای جانان من🥀
لحظه ای کردم به سمت چهره ی ماهت نگاه
نور چشمانت بداد بر روح و جان من پناه
هرچه غم بود، از درون من به ناگه شد به در🥀
هیچ چیز جز فکر تو، دیگر نمی آمد به سر🥀
خواستم گویم سلام، شرم درونم شد عیان
باز ایستاد از تکان، اندر دهان من زبان
بار دیگر خواستم بنویسم این تک واژه را🥀
لیک دستم، چون زبانم رفته بود خود بر فنا🥀
تو سخن ها گفتی، من هم فقط کردم نگاه
سینه ام آتش گرفت، بی آنکه گویم هیچ آه
لعنت حق بر من، و بر این نگاه پر گناه🥀
خنده هایت، راه من را ناگهان برد سمت چاه🥀
بعد افتادن، نبود کس تا بگیرد دست من
با چنین ظلمی برنجاندم تو را، هم خویشتن
خاک عالم بر سر دیوانه ای چون من کنند🥀
آنچه را بد کاشتم، در آن جهان خرمن کنند🥀
مرده بادا عاشقانی که چون من لال اند و زار 
وقت دیدار نگار، گویی زنند خود را به دار
نیست اما هیچ کس، آگه از این اسرار ناب🥀
عجز عاشق، وصل معشوق را کند همچون سراب🥀
عذر تقصیر را بیاوردم برایت عشق من 
گر پذیرا نیستی،قابل بدان، گردن بزن
زهرا مددی
به گمانم قالب مثنوی بود
خیلی زیبا و دلنشین بود
شاد باشی همیشه