قسم به صبح سپیده ی امید
به دلشوره ی شب فراموشی
به لحظه های غربت و دلتنگی
و سکوتی به وقت خاموشی
قسم به صدای خوش باران
به نسیم کوچه ی یکرنگی
به زمزمه ی زلال آیینه
قسم به اشک چشم دلی سنگی
قسم به شروع فصل پروانه
به شمع شب زده ی خاموش
به امید دیدن فصل عشق
که عطر تو کرده مرا مدهوش
قسم به معبد دو چشمانت
به طاق ابروی تو در مهتاب
قسم به تاج سرت ای عشق
شبیه شوکت فرشته ای در خواب
قسم به جهنم پر از سردی
به شامگاه برزخ تنهایی
به قیامت قامت چون سروت
به بهشتی که تو در آنجایی
به دلهره ای که می کشد مرا آخر
به غبار نشسته در سینه
به هر نفسی که میکشی در من
هنوز تو را می نگرد آیینه
قسم به جوش و خروش دریاها
به کرانه های ساحل مرجانی
به موج پریشان شده در توفان
قسم به هر آنچه که می دانی
آنچه که میدانی و نمی گویی
بگو که صبر و قرار می آید
برای من منتظر دلگیر
بگو که دوباره بهار می آید
به نفس نفس زدنم در خاک
قسم به آیه های رستاخیز
به لحظه ای که قیامتی برپاست
بیا و بگو که تو هم برخیز
برای دیدن تو بی تابم
نمیروی ز خاطر من دیگر
تو قاصد آمدن بارانی
که دارد آسمان تو را باور
ببار به کویر خشک بی فردا
که تشنه ی طراوت باران است
ببار و گلوی مرا تر کن
که روح چشمه ی من بی جان است
بیا به وقت دوباره روییدن
بیا بگو که هنوز نفس دارم
بیا بخوان ترانه ی آزادی
که شوق رهایی از قفس دارم
...
مهدی بدری(دلسوز)
جناب بدری موفق باشید