پروانه ای که مُرد میانِ پروانه
گنجشککی درحینِ بال زدن ،
در اسارتِ نوک اش ،
پروانه ای داشت
پَرپَر میزد پروانه
اما یک بال اش اسیر بود و،
تقلایش نشان میداد ،
که ترسیده ازاینکه ،
صیادِ چموش و،
چنین دیوانه ای داشت
چه زیبا بود پروانه
روی بال اش ،
نقشهای ، قالیِ کرمانی ای داشت
فاصله ی صید شدن ، تا شعله ،
راهی بود نزدیک
مرگش سررسیده بود
اگر گنجشک ،
وی را از دنیا نمیخورْد ،
شعله میخورْد
ولی پروانه فکرش دائم این بود ،
که کاش ازعشقِ یار،
بسی افسانه ای داشت و بسی ،
سرمایه ای داشت
ناگهان مرگ ،
جلوی آنها سبز شد
یه هواپیمای تک سرنشین بود آن مایه ی مرگ
که جلویش ، پروانه ای داشت
صید و صیاد را به آنی ، درخویش مَکید
خلبان چیزی را احساس نکرد
فکرِ این بود که پروانه عجب ،
نیروی بس چرخانه ای داشت
مرگ ، میان این زمین و آسمان ،
جاری بود همیشه و نگاه ، به هرخانه ای داشت
اما منکر، به دنیا ،
دیدِ بی شرمانه ای داشت
دیدِ بی احساس و،
بی قَلبانه ای داشت
اما پروانه همیشه دلش صاف بود
دنیا را همیشه تازه و زیبا میدید
به یارش ،
که عشقش ،
میسوزانْد او را
هماره حسِ بس نَرمانه ای داشت
با اندیشه ی زیبایش
ز شوق اش ،
از بهرِ رسیدن به آن معشوق ،
توانِ گذر،
از هر مانعی داشت
درهمان لحظه ی ،
بلعیده شدنِ پروانه درمیانِ پروانه ،
یه فرشته به او دلداری داد :
او درست ،
در مرزِ زمان و، بی زمانی ،
با خوش زبانی ،
گفت :
اِی پروانه ی زیبا !
نیّت است که در زندگی مهم است ،
اینکه بمیری از برای عشقِ نابت
پروانه خوشحال شد و خندید ،
از اینکه چنان سرمایه ای داشت
بهمن بیدقی 1401/12/8
واقعنی عالی بود
خیلی جالب بود
نیت مهمه بلعععع