ای آنــکه با مـعشوق خود خلوت نشستی بـارهـا
آن جام را دستــم بـده تـا جـان دهـم با ســـارهـا
ذکر لبت آن دم چه بود؟تا رفتی اش آغشته خون
گـویا مَلَــک بوســیده اسـت پیــشانی اقـــمارهــا
دیدم که سر بر دامنی، آغوش کی خوابیده ای؟!
آن گـل چـرا مســتت کنـد مـابــین آن بیـدارهـا؟!
ســـربند عشــق بســته ای،امام هم بر سینـــه ات
انـــگار میـــخواهی روی همــــراه آن رگــــبارهــا
مـهر از تو می گـیرد دلـم،با بـوسه ی خــمپاره ها
میـدان عـشق و عاشـقی در پشـت ایـن دیوارهــا
ای حاج امینی جان من رفتی تو،من جا مانده ام
یــادم تو کــن ای جــان مـن،پیــش حسـینم بارها
پ ن:
ن و القلم و ما یسطرون
سوگند به قلم و آنچه می نویسد!
همان قلمی که میخواهد قصه ی مردان واقعی روایت کند
همان مردانی که مردان راه عشق نامیده شدند،
همان هایی که عاشقانه زیستند و عاشقانه هم پر کشیدند...
گل های پرپر شده ای که عطر وجودیشان سراسر عالم را گرفته است،
چه زیبا گلی هستند این عاشقان...
دلم اکنون روایت آن
مردی را میخواهد که
رفتنش کمی متفاوت است
مردی که عروج ملکوتیش را
میشود با چشم غیر مصلح
هم دید
مردی که لبخند آسمانیش
و سربند خونیش به تنهایی
کافیست تا جهانی را بلزاند
چگونه میشود آخر، این همه
عاشقانه ومشتاق پرکشیدن؟!
چگونه میشود آخر در لباس مرگ
اینهمه زیباتر نفس کشیدن؟!
چگونه میشود آخر با لبان خونین
هم کمی لبخند زدن؟!
چگونه میشود آخر ای پرنده عشق با بال شکسته پرواز شدن؟!
چگونه میشود آخر با این همه درد
مهربانی کردن؟!
(رازی که خطر کنندگان میدانند
در بازی خون برندگان میدانند
(با بال شکسته پر گشودن هنراست
این را همه ی پرندگان میدانند. مصطفی علی پور)
سالروز شهادت شهید امیر حاج امینی
10/12/1365
شورانگیز و زیبا بود
در وصف جان برکفان مدافع این مرز و بوم