روایت هر صحنه ، با روایتگر است
اوست که مغرض ، یا که دادگر است
هر انسان خود را می کند حکایت
از بغضهایش می سازد یک روایت
جمع صحنه ها می شود زیستن
لبخند شادی بر لب یا گریستن
روایتهای من و تو اینک چیست
از بهار است یا از گلی که دیگر نیست
تو از زندگی چه خواهی خواست
من می گویم دروغ یا حرف راست
گویی بشر می ماند همیشه در چالش
نمی نهد آرام سر بر روی بالش
می سازد رویا از دل شبهایش
کلمات جاریست از بین لبهایش
محتوا گم گشته در حیاط درون
سرگشته ایم در این دنیای وارون
نه دست می نهیم در دست هم
نه می کنیم نبرد با شِکوه و غم
وجودی که جاریست در انسان
دروغیست که دائم می کند نوسان
بسیار ساخته ایم برای ارضا ایسم
از نئوپلورال تا اندیویدوآلیسم
همگی هستند بیانی از یک حقیقت
رفته آرامش و نمانده طاقت
انسان و تمدنش به سوی ویرانیست
رنگ متنش سبز نه بلکه ارغوانیست
نمی دانم شاید شده است دیگر دیر
کره خاکی ما گشته از ما سیر
نمی دانم شاید نخواهد تاریخ ما را
شاید برافکند هم تخت وهم جا را
تا مانده فرصتی ، باید کرد تدبیر
بر کنار باید نهاد وافور و این تخدیر
ولادت علمدار و سقای دشت کربلا،حضرت ابوالفضل العباس (ع) و روز جانباز مبارک باد.