خیال است
گذشته ام را پاکنویس میکنم
و همزمان که دارم به جای خط خوردگیها
نهالی میکارم
اگر به خودم بیایم شاید از شاخه ای
که از دیوار خیالم بیرون زده است
سیبی دل بکند
بیافتد وسط حالم
و حتی غلطان
غلطان
غلطان
برود بخورد به پای آینده
بو بردهای زمان را
در چنگ گرفتهام
که وقت و بی وقت یاد تو میافتم
خیال است
نمیخواهد پرسه بزنم
مینشینم گوشه اش
از همینجا دستم به رسیدن میرسد
خیال است
با همه بلندیش
عمر کوتاهی دارد
دست کوتاهی دارد
که از عمقی ژرف
هر چه درازش میکند
چیزی لمس نمیکند
من را لمس نمیکند
دستش را دارد واقعیت کنار میزند
و او فقط کمی امیدم را نگه میدارد
تا از لای انگشتانش نریزد
خیال است
باید تمامش کنم
اگر کاغذها برفهایشان را پارو کنند
قلمها نخواهند جایی بروند
وقتی رد لاستیکشان
جایی برای نقطه ای نگذاشته است
و شعرها پارهی تنم شوند
و کسی خودش را محرم جا نزند
که برایش شعری بخوانم
تا کمی به دنیایم برگردم
که شاید خیال دیگری باشد