"یک نمایشنامه شعر از مرگ کوهنورد"
رنگها : نگران از چیرگی هولناک شب سرد
سایه ها : محو در خفقان آبیهای تیره
ابرها درالتهاب
رقصنده هائی از حس انجماد
فوج فوج در راهند
و یخهائی که نظاره گرند
از منشور چشمان مضطرب تو!
. . .
دیگر تنهائیست و نفیر باد
و آشوبی از یخ دانه ها
- نبردی نابرابر در آغاز -
. . .
آوائی بگوش میرسد
- با واژه هائی از بلور یخ - :
Who’s that?
و تو
شمرده
زندگی را داد میزنی:
" سامان نعمتی "!
-هنوز نفسی باقیست-
کسی نهیب میزند:
"آنجا خطی است بین مرگ و زندگی"
"دور شو!"
اما ذهن تو در افسون صورتکهای بنفش
و اندامهای یخ زده
که آویزانند از دیواره ها
. . .
چشمها : خیره به اوج
گلوها : دریغ از یک آه
ذهن ها : انباشته ازهذیان تب داغ
عضلات : همچنان نا فرمان !
و تو نظاره گر هستی
مردمی را که
شتابانند در "سقوط"
چه سبکبال شده ای
چه خطرها باید کرد تا چنین سبکبال شوی؟
. . .
(پرده پایانی):
آن یک دم آخر
رقصنده ها به صف
برق رنگها در چشمان یخزده
رنگهائی ازتمنای آن چشمان منتظر
تقلائی از درون
آغوشی که دیگر باز نیست
دستان منجمد
بدنبالش روان میشوی
او دور میشود و تو در پرواز
بدنبال جائی برای فرود
لختی برای خواب
ملائک در انتظار . . .
. . .
راوی - (در ارغوانی سوزناک صبحدم) - :
آی آدمها!
اگر تحمل درد جانکاهی را دارید
پس نگاه کنید
آنجا جان شیفته ای آرمیده است
او را
بی هیچ مراسمی
در آن شیب یخی
و در تنهائی حزن آلودش دوخته اند
- با تمام تمناهایش
از عطر زندگی -
و با گناهانی از همنوردانی که او با رنجهایش شسته است
او را احترام کنید!
-----------------
روانشاد سامان همتی: كوهنورد ايرانى که در 27 سالگی و به هنگام صعود به قله 8126 متری «نانگاپاربات» پاكستان ابدی شد.
03/05/91
کاظم دولت آبادی (فراز)