سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 5 آذر 1403
  • روز بسيج مستضعفين، تشكيل بسيج مستضعفين به فرمان حضرت امام خميني -ره-، 1358 هـ ش
24 جمادى الأولى 1446
    Monday 25 Nov 2024
      مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

      دوشنبه ۵ آذر

      از مور، تا نور

      شعری از

      بهمن بیدقی

      از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

      ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۱ ۰۸:۱۸ شماره ثبت ۱۱۷۰۳۷
        بازدید : ۱۰۶   |    نظرات : ۸

      رنگ شــعــر
      رنگ زمینه
      دفاتر شعر بهمن بیدقی

      از مور، تا نور
       
      یه چشمْ تنگِ حریص را ، دیدم که کار،
      همچون مورچه میکرد
      از شدتِ حرصِ به احتکار،
      یکریز ورجه وورجه میکرد
      شنیدم که میگفتند از شدتِ حرص ، درخواب ،
      یکریز دندان قروچه میکرد
       
      با آنهمه اموال ، ز بهرِ هرطعام ، بسنده ،
      به یک کلوچه میکرد
      حتی به صد تعجب ، بسنده ،
      به یک آلوچه میکرد
       
      همه مبهوت به او
      اوکه به ظاهر وول میخورْد درفلاکت
      واقعاً آنهمه پولها را ، چه میکرد ؟
      شاید ، مخفی اش به بالش ،
      یا که تُشَکچه میکرد
       
      روزِ نو ،
      ز روزِ فوت گشته ، قهقراتر
      اگریکبارعقب ماندگی اش می افتاد پیش
      همه میگفتند با خود :
      او دراین جلو چه میکرد ؟
       
      اگر میدیدنش در چلوکبابی
      درخواستش نهایتاً آبِ کباب بود
      اگر میدیدنش در صف
      علامت سؤال میشدند مردم
      او در صفِ چلو، چه میکرد ؟
       
      نهایتاً خریدِ یک هلو کافی اش بود
      اگر میدیدنش درکنارِ طحاف ،
      علامت تعجب میشدند مردم
      او ازبهرِخریدِ یک کیلو هلو چه میکرد ؟
       
      یکرو که نبود ،
      ولی با اینهمه اعمالِ بدِ دورو چه میکرد ؟
       
      مردم همه خسته از کلامش
      واقعاً گوشهایشان باید ،
      با این مردِ غرغرو چه میکرد ؟
       
      در این گیرودار زنش باردار شد
      وقتِ وضع حمل ،
      او بود که روبه موت شده بود
      حالا باید با این هفت قلو چه میکرد ؟
       
      همه دنیا درمقابلِ چشمانِ تنگ اش ،
      پُر از وحشت شد
      حالا باید با یه دنیایی ترسناک ،
      همچون لولو چه میکرد ؟
       
      یک شب در خواب ،
      همه آینده ی زشتِ خویش را دید ،
      مانندِ اسکروچ
      صبح ،
      حیران شد هرکه او را دید
      او به احتسابِ عمر و،
      به حالِ مرور چه میکرد ؟
       
      پُر از غروری زیبا شد ،
      بعد ازآن خواب
      همه دیدند که چگونه زیر و رو شد
      چه اتفاقی افتاده بود
      به حالِ دست و دلبازی و خیراتی عظیم ،
      بینِ مستمندان و یتیمان بود
      عجبا او،
      در اینهمه نور چه میکرد
       
      بهمن بیدقی 1400/11/24
      ۱
      اشتراک گذاری این شعر

      نقدها و نظرات
      سید هادی محمدی
      دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۱ ۱۲:۰۳
      خندانک
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۱ ۱۵:۵۴
      با سلام و عرض ادب بزرگوار
      سپاس
      ارسال پاسخ
      عباسعلی استکی(چشمه)
      دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۱ ۱۸:۱۳
      درود استاد عزیز
      بسیار زیبا و آموزنده بود خندانک
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۱ ۱۹:۱۸
      با سلام و عرض ارادت استاد بزرگوار
      سپاسگزارم
      شاد باشید
      ارسال پاسخ
      قربانعلی فتحی  (تختی)
      دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۱ ۲۲:۰۱
      درود برشما جناب بیدقی


      بسیار جالب بود خندانک

      خندانک خندانک خندانک خندانک
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۱ ۲۲:۴۸
      با سلام و عرض ارادت آقای فتحی بزرگوار
      سپاسگزارم
      شاد باشید
      ارسال پاسخ
      زهره دهقانی ( شادی)
      دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۱ ۲۳:۵۹
      سلام و درود جناب بیدقی گرانقدر
      بسیار زیبا و پندآموز...👌
      عالی بود...💐

      بمانید به مهر و شادی✨
      بهمن بیدقی
      بهمن بیدقی
      سه شنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۱ ۰۷:۱۶
      با سلام و عرض احترام هنرمند گرانقدر
      بزرگوارید
      سپاسگزارم از لطف بیکرانتان
      شاد باشید و سلامت
      ارسال پاسخ
      تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


      ارسال پیام خصوصی

      نقد و آموزش

      نظرات

      مشاعره

      میر حسین سعیدی

      مست از فدا نمودن سر را جدا نمودن ااا بر سر نیزه رفتن عشق از خدا ستودن ااا اشاره به حدیث قدسی من عشقنی عشقته وااا ن
      نادر امینی (امین)

      من از آنروز دیوانه لایعقل بشدم روی ماه توبدیدم سوی میخانه شدم تن وجان را برهیدم به فراموشی دل بشکستم دل خودرا سوی میخانه شدم بدر میخانه رسیدم همه دیدم مدهوش زخود وبیخودی اکنون برستم به نهانخانه شدم درنهانخانه نیافتم جز سرگشتگی روح وروان وزنهانخانه شتابان سوی بتخانه شدم چو نهانخانه و بتخانه ومیخانه همه بی روح بدیدم یکسره سوی ازل تاختم و سوخته هشیار شدم
      میر حسین سعیدی

      ما سر ز تن و دل ز جهان رسته و مستیم ااا بر زلف چلیپا دل خود بسته شکستیم ااا نزدیک دل شکسته شد منزل آن یار ااا در دل دل خود شکسته هستیم
      نادر امینی (امین)

      مستیم وزنیم دف چو دوعالم همه عشق است رقصیم وبنوشیم زقدح می که فرزانه عشقیم دیوانگی عبد همه پرتو ذات است یاهو کنیم برهنه گیتی چو دردانه عشقیم
      میر حسین سعیدی

      دیوانه ترین لایق دیوانه ی عشقیم ااا هویی به دل دف شده دردانه ی عشقیم

      کاربران اشتراک دار

      محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
      کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
      استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
      4