در این شب پاییزی...
هنگامی که برگها یکی پس از دیگری میریزند
من در این پیاده روی خلوت و سرد تنها قدم میزنم
یاد آن صبح با طراوت بهاری می افتم.
یادگلهای زر رنگ به رنگی که تازه شکوفه داده بودندو طُ آن روز از همه گلها زیباتر بودی.!
از تک تک گلها خوش بوتر و من مست طُ بودم
مست نگاهت
مست صدایه بی عیب و نقصت
مست قدم های آهسته و دلبرانه ات-!
با هر قدمت ضربان قلبم تند تر میزد
و من...
منه عاشق...
منه مجنون...
هر لحظه بیشتر مسخ زیباییت میشدم.
ناگهان در آن لحظه شوم
طُ رفتی و من مات ماندم،مات رفتنت،مات نماندنت :)
حالا دیگر بجای گلهای رز بهاری برگ های زرد رنگ پاییزی تورا یادم می اندازند
ولی فرق رفتن طُ با این برگ ها زیاد است.
آنها آرام آرام سبز میشوند، و به همین روال بزرگ میشوند،زرد و نارنجی میشوند،و بعد از شاخه جدا میشوند.
اما طُ فرق داشتی
ناگهان آمدی مانند ابر بارانی به زندگیم باریدی و رفتی
رفتی،همچو رفتن اخرین ابر بارانی قبل از خشک سالی
ملالی نیست ک رفتی
دیگر برنگرد وصف بودن و نبودنت برایم خوشایند است-!
میبینی؟ به همین چیزاهای کوچک هم راضیم...:)
متسفانه من ی ایراد بزرگ دارم تو نوشتن و اونم اینه که نمیتونم ب عنوان یک فرد مونث بنویسم
باید خودم رو جای یک فرد مذکر بزارم و تلاش به نوشتن کنم اگر کسی پیشنهادی برای رفع این عیب از من داره لطفا راهنمایی کند.🙏
و دیگه اینکه..
چیزی که باید مدنظر داشته باشید اینه که یه اتفاق غیرمعمول و غیرمنتظره توی نوشتهتون بیفته.. که متفسانه همچین اتفاقی نیفتاده بود..
و شما تنها با تغییر دادن مدل نوشتاری تُ به طُ خواستید دلنوشته رو خاص کنید که بنظرم چیزی که میخواستید از آب در نیومده و خارقالعاده جلوه داده نشده..
جسارتمو ببخشید..
در کل دلنوشته ساده.. زیبا و بیریایی بود
درود بر شما..