می خواهم برای تو بنویسم
مانده ام به گِل
از کی ؟
از چی ؟
از کجا ؟
واژه های قیمه قیمه
قاطی کاغذ پاره های ریز و خرده
پخش و پلا برروی میز
اینور و آنور کف اتاق
پس چرا جارو کشی
مخ مرا ، تِی می کشد؟
رگ اعصابم بادکرده
شبیه مردار گاوی مارزده
وای از این های وهوی
تلویزیون همسایه بغلی
اینبار وزیرورزش با آب وتاب
پیروزی " چی توز " را
تبریک می گوید به پسته رفسنجان
نصف شبی آن ور کوچه
چراغ اتاقی روشن است
حواسم می پیچد به دست وپای
پیرمردی که طناب دار می بافد
می شناسمش
صبح زنش آمده بود برای دستقرض
می گفت که نه داشت می نالید
سرطان پروستات آمپولش یه میلیون
بیچاره پیرزن ازکجا باید می دانست
شاعر نصف لقمه را نصف می کند
برای روز مبادا . . .
یک آن برفکی می شود چشمهایم
وتا بیام صافش کنم
دایره بر گردن و سر آزاد طناب
سُر می خورد ازمیان قلابی دروسط سقف
ماندم هاج و واج وعاجز هوار
دهانم بوی چسب بِل می دهد
درو دیوار می خندند
به ماهی بزرگی که سنگ شده
ماهیکه از دم به گیرقلاب افتاده
حال منم چو ماهی اسیر تور
خفه می شود درون آب تنگ دریا
نفرت مچاله می کند کاغذ زیر دستم را
خون می گرید بغضی درگلویم
چقدرشعر مچاله خونین
تل شده درگوشه اتاقم
نه دیگر نمی خواهم برایت بنویسم
دنبال نگاه گمشده ام می گردم
هیهات . . .
چه خیره ای شده
بر قلاب وسط سقف اتاقم
آبان چهارصدویک
رحیم فخوری
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود