شنبه ۱۰ آذر
|
آخرین اشعار ناب علیرضا محمودی
|
صبحِ سردی بود و باغی پر درخت
سار و بلبل باغ را بربسته رخت
شاخِ کاج آهی کشید از بی کسی
ساقِ گل نالید از دل واپسی
دستِ افرا سرد و بی تاثیر بود
برگهایش سست و در زنجیر بود
در سکوتِ سردِ باغ و از قضا
ناله ای آمد به گوشم از قفا
شاخه ای نالید از جور تبر
ازچه بر من میزنی ای خیره سر
گفت: بازی خورده ای از چرخ دون
خدعه ها دارد به خود پیر فُسون
دستِ من باشد یکی هم جنستان
دوست شد با من یکی بدجنستان
گر نبود همراه من این بدسرشت
بر درختان، بوستان گشتی بهشت
او خیانت کرد و با من شد رفیق
چون که خائن بود از عهد عتیق
از خیانت خانه ها ویران شود
باغ خشکد ، یاس بی سامان شود
گر که ایوان گشته زندان کار اوست
پس گریبان پاره شد از ترسِ دوست*
مُلکِ آباد از خیانت شد خراب
نقشه ها شد از خیانت غرق آب
هر چه خواهی شو، مشو خائن علیم
آخرت دارد عذابی بس عظیم
*این بیت اشاره به داستان عشق زلیخا به حضرت یوسف دارد.
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
درودبرشما
زیباوحکیمانه بود