در بر شاه رسید حضرت عباس خروشان
که بده اذن نبردم شه لب تشنه و عطشان
به ادب گفت ابوالفضل به سالار شهیدان
که به خونخواهی یاران بروم جانب میدان
بدرم از دم شمشیر دو دم لشکر عدوان
بزنم نعره شود لشکر کین زار و پریشان
سر دوشش علم و مشک تهی مانده ی طفلان
همه در خیمه به لب، تشنگی و سوز بیابان
بده اذنم که دگر تاب نماندست ز عصیان
به سر زین بنشست آه ابوالفضل جوان
نعره بزد با لب عطشان به امیران و وزیران
به کفش تیغ علی آمد امیری پی جولان
چون که شاه دید ابوالفضل جوان گشته پریشان
دست در گردن او کرد و بگفت ای مه تابان
ای برادر تو علمداریی و سقای یتیمان
بنگر نیست دگر در تنشان تاب و توان
از پیِ جرعه یِ آبی برو جانب میدان
به وفاداری تو نیست برادر به جهان
با حسین کرد وداع آن مه تابان و فروزان
تا که رفت حضرت عباس حرم بی سر و سامان
نگران از پی او شد شه لب تشنه و عطشان
به دلش ناله که هیهات شود کشته و قربان
نکند تیر به چشمش بزند لشکر عدوان
تا رسید حضرت عباس بشد علقمه حیران
ترسم از کینه ی دشمن بشوی کشته به میدان
خود بگو من چه کنم با غمت ای ماه درخشان
...
یا علمدار کربلا
...
مهدی بدری(دلسوز)
آیینی بسیار زیبا و با شکوه بود
شهادت امام رئوف، شمس الشموس، غریب الغربا، معین الضعفا حضرت امام رضا (ع) تسلیت باد