از عشق آن مهتاب نصرانی
دین و دلم رفت از مسلمانی
گشتم پریشان خاطر و درهم
تا پیش او حرفی کنم سر هم
چشمش نمود حیران و سرگردان
جانم بلب آمد ور چشمان
بایک نگه مغزم ز کار افتاد
قلبم به فکر انتحار افتاد
صد ها گلستان پيش او خواراست
رویش جدا از هر چه آثار است
چون آهوی وحشی خرامان است
آرام و ایستاده به بوستان است
وصفی ندارد روی زیبایش
هیچکس ندیده مثل و همتایش
قد سرو شیراز قامت سیمین
بوی بهار بوی گل نسرین
چشمان سبز مایل به خرمایی
سمت نگاهش شعر شیدایی
دو گونه چون دو سیب لبنانی
سرخ و سفید مایل به جیرانی
لب وا کند گلها شود پر پر
هر کس ببیند میشود کافر
گردن خوش فرم سمت نصرانی
هر کس ببیند میشود صانی
در وصف او من طاقتم تاب است
کل شریانم به تاپ تاپ است
من عاجزم از شرح زیبایی
باید تخصص داشت به زیبایی
من که به عمر خود ندارم یاد
که دیده باشم انچنیین فریاد
صورت گری از شهر چین باید
صورت گری ماهر بیاراید
صورت گری در شرح زیبایی
باشد کارش صورت آرایی
این مه جبین مثل شمایل هاست
مهتابی و آرام و پا بر جاست
هردم نگاهش میرود جایی
صد ها هزاران میکشند آهی
از شرح و از گفتار بیرون است
باز هم دل ناب که جگر خون است
علی ناب اراک
بسیار زیبا و دلنشین بود
در وصف پری چهرگان جفاکار