دوشنبه ۵ آذر
ما آدمها با هم قراری داشتیم شعری از سامان سلطانیان
از دفتر بهار 1389 نوع شعر
ارسال شده در تاریخ پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۹ ۰۲:۵۴ شماره ثبت ۱۱۲۵
بازدید : ۷۷۰ | نظرات : ۲۴
|
آخرین اشعار ناب سامان سلطانیان
|
یادمان نرود در آغاز بودن
در آنزمان که حتی پرنده های آزاد
هم آفریده نشده بودند
ما آدمها با هم قراری داشتیم
قرار بود :
حرمت آزادی را
حرمت انسانیت را
حرمت دوست داشتن را
نگه داریم
ولی چه شد؟
همه را شکستیم
چرا حتی پرنده ها هم
با این که ما برایشان قفس ساختیم
از ما آزادترند؟
ما آزادیم، آنها در قفس
ولی نگاه هایشان
چه آزادانه پر می کشد و،
نگاه ما به تمام بودنمان
زنجیر شده
از ترس بودن
روزی هزار بار می میریم
نفرین به این بودن
چه تکرار تلخی است این بودن
چه زمهریر سردی است این بودن
می دانید کی خیلی سردم شد؟
وقتی بوسه ام در دهانم یخ زد
وقتی نگاهم چشم براه برف ماند
وقتی فهمیدم
دیگر بودن یا نبودن
مسئله هیچ کسی نیست
وقتی ...
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.