چرا نارُو زدید به ما ؟
یه سؤال دارم و یه عمره که گوشم منتظرِ یه جوابه
چرا نارُو زدید به ما ؟
دلم برای خودمون یه عمره که کبابه
کربلا شده صحرای دلمون
علی اصغر که کبوتر شد و پرید
تمومِ صحرا ، پُر از ضجه ی ربابه
نارُو زدنه که پُر از گناهه
صاف و صادق بودن که پُر از ثوابه
اگه نتونیم زندگیمونو راست و ریست کنیم
که بزودی هرآنچه که ساختیم ،
بیشتر از اینی که هست ، نقشِ بر آبه
کارمون تا اینجا که خیلی خرابه
خرابه و خراب اندر خرابه
درسته که اماممون هنوز ابوترابه
ولی تک تکمون هنوز همون گِل ایم که بودیم
گُل نشدیم هنوز و، این وجود هنوز زجنسِ قبره
هنوزم که هنوزه این روح ،
ماورایی نشده و زجنسِ ترابه
این زندگی بجای اینکه پُر از داستانِ زندهها باشه
پر از داستانِ مرده هاست
گُل منگلی و تربچه نقلی ،
فقط قیافه های بزک کرده ی خاله قِزیه
همه و همه رفتارِ این و اون ، فقط سرابه
سرابه و سراب اندر سرابه
حافظ ، وقتی از شراب میگه
نَقبیه بسوی عشقِ به الله
ولی گیلاس های تزیینیِ خونه ها ،
واقعاً درونش پُر از شرابه
خدایا توبه
مستیِ حرام ؟
آخ آخ از اینهمه خباثت ها
آیا اینه اون ایمانی که دنبالش می گشتیم ؟
دیگه وقتی نمونده ،
کِی میخواهیم درس بگیریم ازعاشورا
آیا این کارهایی که میکنیم ،
ز روی دینه ؟ آیا اینا ، معنی اش مرامه ؟
بهمن بیدقی 1401/3/21
بسیار زیبا و آموزنده بود