سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

دوشنبه 21 آبان 1403
    10 جمادى الأولى 1446
      Monday 11 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        دوشنبه ۲۱ آبان

        104 با همه ی پنجره ها ....

        شعری از

        امیرموسویان

        از دفتر شعر 1390 نوع شعر افراغ اندیشه

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۷ فروردين ۱۳۹۲ ۱۸:۰۱ شماره ثبت ۱۱۲۲۶
          بازدید : ۷۸۸   |    نظرات : ۱۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        آخرین اشعار ناب امیرموسویان

        با همه ی پنجره ها آشنا هستم
        همه را باز کرده ام،یک به یک را
        از لای هر کدام که تو بگویی، ابرها را دیده ام
        هیچ بارانی نتوانسته مرا خیسِ خود کند.
        دیگر به آسمان نمی نگرم
        شنیده بودم که ابرهایش همه عقیم اند
        و هیچ ابری از آن بالاهانمی تواند کاسه ی گِلی شعرم را پُر از حقیقت کند.
        این بار می خواهم پنجره ی دیگری باز کنم
        اما نه رو به آسمان، که رو به زمین
        پنجره ی خانه ی پدریم را می گویم
        طفلکی عمری است کهبا دستان آسمانی ِ توبسته شده است.
        می خواهم این بار از لای آن بر زمین نگاهی بیندازم.
        کمی آن طرف ترخیالم را پرواز دهم
        پروازی کوتاه، ازهمین پنجره که نامش مهر بود.
        پنجره را می گشایم
        بر کف خیابان، از این سر، تا به آن سر آنپرواز می کنم.
        خیابان آرام و بی تقلا است
        رهگذری می گذردبی آن که به اطرافش نگاهی بکند.
        عروسکی چشمک می زند
        پسرکی به او متلکی می پراند
        طفلکی ها دلشان به همین خوش است.
        کسی درِ گوش عابری زمزمه می کند:شیشه، کراک، پاسور..........
        درختی سایه می اندازد
        پاسبانی زیر آن چُرت می زند
        شاید خواب سرگزمه گی ایش را می ببیند.
        پرنده ای بی معرفتی می کندو کلاه عابری را نشانه می رود.
        کسی می دَوَد، شاید زودتر به مقصد برسد!
        کسی راه می رود، عجله ای ندارد،
        شاید همه چیز را آرام می بیند!
        کسی می نشیند، انگار که خسته شده است
        این همه دوندگی و آخر هیچ.
        اتوبوسی مملو از آدم های ساندویچ شده از کنارم می گذرد
        و بر عابران فاضل آبی می پاشد ....
        کسی بر بخت بدش لعنت می فرستد
        شاید دارویش از لیست بیمه خارج شده است
        کسی بر بَختَش می خندد، شاید از سهم پدرش معاف شده است.
        کسی هم بهت زده بر هر دو می نگرد.
        و با خود می گوید: " اینا چه قدر خُلَن"
        بی دردی می آید، بی خیال هر چه که نیست.         
        پُر دردی می رود، در غم آن چه که نباید باشد.
        پیرمردی می نالد، انگار مستمری اش واریز نشده است.
        فقیری با دست های قطع شده اش تمامی نداشته هایش را گدایی می کند.            
        مردی نسخه به دست می آید
        نسخه را سفره گرسنگی خود می کند.
        انگار یارانه اش کفاف فلاکتش را نمی کند.
        دخترکی می دود، انگار مدرسه اش دیر شده است
        سر صف می خواهند از انتخابات برایش بگویند.
                                              تا آینده را استفراغ نکند.                           
        خورشید خود را پشت ابر پنهان کرده است
        شاید از روشن شدن روز می ترسد
        یا شاید می خواهد که من خوب خیابان را نبینم.
        بوی گنداب فاضل آب هم از راه می رسد
        همین کم بود که هوا را عِطری کند:
        لامصب چه می کنند این پرتقال های وارداتی؟
        پسرک روزنامه فروشی شتابان می رسد
        قانون جدید سربازی را فریاد می زند
                           ارز بالا رفت،طلا گران شد،
                     ما نمی توانیم، اقشار مرفه یارانه نگیرند
                             مسافران خارج نروند،مغزها بمانند.
        مردی وانتی هم نعره می کشد:
                               پرتقال خونی دارم، مثه دلِ تو. 
        دختری روزنامه ای می خرد، بی آن که آن را بخواند
        آن طرف تر آن را کفن کودکی خیابانی می کند
        که فارغ از هر دردیآرام، بر سنگ فرش خیابان مرده است.
        خوش به حالش!دیگر نمی خواهد شهریه ی دانشگاه آزاد را بپردازد.
        خیلی چیز ها را می بینم
        این پرنده ی خیالم تا کجا که پرواز نمی کند.
        هرکس در تکاپوی نان شب عائله ی خویش است
        اصلاً کسی به کسی کاری ندارد.
        هر کس بیاید، یا هر کس برود،
        در، بر هر پاشنه ای که بچرخد ، می چرخند.
        خیالم بی خیال می پَرَد، با نگاهی سخت، پُر درد
        اوه، اون جا رو
        کودک شیطونی را می بینم
        اون گوشه ای کمین کرده
        تیرکمونش را از ضامن خارج کرده، ماشه را چکاند:
                                                                آخ...........
        ــــ چی شده ؟ چی شده؟
        ــــ نگاه کنید این پرنده را، در خون خود بال بال می زند .
        یهو تکانی می خورم، به خود می آیم
        آه، تا کجا پرنده ی خیالم، بی خیالپرواز کرد؟
        پنجره ی خانه پدری را می بندم
        از لای آن نمی شود به خیابان نگاه کرد
        زاویه ی دیدش طور دیگری ست
        باید پنجره ی دیگری را باز کنم
        باید پنجره ی دیگری را باز کنم       
             اهواز ـ 11 دی ماه 1390
        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2