خشکید
شاخه ای که
می خواست میوه اعتماد را
به بار بنشیند
وقتی که
بر تن صداقت اندازه شد
پیراهن مرگ
آه! یهودا!
برتنت زار می زند
ردای رفاقت
و صلیب خیانتت
از زیر آن پیدا...
می ترسم...
می ترسم از فرجام پیامبری که
خیانت ابیاری می کند
ریشه ی آیینش را
و دستان دروغ
می نویسد کتابش را
نکند
سیب یکرنگی
هبوط کند
در تزویر!
و حالا من
تابوت صداقت بر دوش
ایستاده ام
درگورستان اعتماد
تا به این مرده بخشم
نفسهایم را...
(سارا رحیمی)
۱۶تیر۴۰۱