دیزی
درمیانِ آن قماشِ همچون خودم
که هیچیک نبودند از اوباش
آن آبگوشتِ بُزباش ،
سهمِ من ازآن دیزی سرا بود
قدم زدن درطبیعت بعد از دیزی می چسبید
با اینهمه زیباییِ طبیعت برای این چشمانِ هنردوست ،
هیزی ، سِزا بود
یک نظر که همیشه حلال است
اگر دخترکِ طبیعت را نمی دیدم ،
آنروز برایم عزا بود
یکی میگفت : زیبایی را که می بینم ،
پلک نمیزنم تا یه نظر دونظر نشود ،
که آلوده نشوم به گناه
من و طبیعت ، به این عشق رضا داده بودیم
اگر امیالِ پُر هوس ام نفَس های آنرا مِیل نمیکرد ،
ز گرسنگیِ عاشقانه ای میمردم
چونکه عشق برایم به مثابهِ غذا بود
با اینهمه گناهانم ، آنقدرها هم کمترنیستم ز اوباش
وقتی دنیا درکنارم بود ،
باید زیبایی اش را لمس میکردم و عظمتش را می بوسیدم
باید با مهربانی ، میگرفتم آن لُپّاش ،
که برایم روح فزا بود
عشقِ افسانه ایِ عالَم ،
برایم هیچوقت دیرپَز نبوده و نیست
اتفاقاً تا بسویش میرفتم رامم میشد
خیلی هم پَزا بود
و روحِ ولنگارم که بعد ازآن عشقبازی ، در فضا بود
آن نفرت بود که سزایش جزا بود
این عشقِ بدونِ گناه و طبیعت دوست ،
کاملاً بدونِ جزا بود
نمیتوانم از ریزه کاری ها و،
اَسرارِعشق برایتان بگویم
فقط میتوانم بگویم :
که عشق برایم ،
دردسرهای شیرینی هم داشت
عواقبِ خوبش ، کذا و کذا بود
عشق دنیایی ،
سرآغازِ عشقِ اخروی ست
خیلی وقتها تبصره ای هم داشت ،
درست است که ز جنسِ رضا بود
ولی درضمن ، زجنسِ لذا بود
آخر این نفرتِ لعنتی چیست ،
که حتی در ایامِ عید هم ،
دست از گریبانِ بعضی ها دست برنمیدارد ؟
نفرت و دشمنی ،
از زمان اولین رسوا ( قابیل )
شروع شد و همیشه ،
با عشقِ خدایی ، در نزاع بود
بهمن بیدقی 1401/3/14
بسیار زیبا و پر معنی است
موفق باشید