به رنگ و بوی زعفران
رنگِ زعفرانیِ آن دریاچه ،
بیشتر و بیشتر میشد و،
در افق ، خورشید ، کمتر و کمتر
روز میرفت و هیاهوی طبیعت ،
جای خود را به آرامش میداد و،
صداها یکریز میشد ، نرمتر و نرمتر
درست است که هوای دریاچه ،
سردتر و سردتر میشد ،
ولی زوج ها ، از پرنده و درنده ،
میرفتند به آغوشِ هم و،
حالِ خوبشان میگفت :
طعمِ احساس میشود هردم ،
گرمتر و گرمتر
درست است که درونِ تاریکی ،
حسِ مرموزِ ناامنی بدنبال دارد
ولی آن طعمِ خوبِ احساس ،
به آنها تلقین میکرد ، که درکنارِهم ،
حس وحالِ آنهمه قلوب شده ،
به سِحرعشق همه ،
امن تر و امن تر
هردم این عشقِ نهفته ای که ،
دوباره شکوفا شده بود ،
همه وسعتِ حریمِ دریاچه را میگرفت و،
یکریز میشد ، پَهن تر و پهن تر
هردم عاشق عاشقانه میشد انگار،
شمع تر و شمع تر
هردم معشوق ، دلبرانه ،
نهان میشد درعمقِ حیایش ،
هردم پُرشرم تر و،
حتی تا آنحد میرفت ،
که ازگناهانِ عاشق چشم می پوشید و،
به دستانِ نرمِ عشق ، یکریز میشد ،
نرم تر و نرم تر
یکباره آسمان ،
عاشق را دید
که حل شد ، به آغوشِ معشوقش
بوی خوشِ زعفران گرفته بود عاشق
او که خود را به تواضع ،
کم میدید درمقابلِ معشوقش ،
درنگاهِ عاشقانه ی معشوق یکریز میشد ،
بیشتر و بیشتر
ولی انگار ،
همچوخورشیدِ غروبِ آنجا
حسِ خوبی میگرفت به آن محوشدن ،
عاشق ،
هردم درنگاهش این عشق ،
میشد ، بیشتر و بیشتر
ولی خود را میدید هردم ،
درآن میانه
لحظه به لحظه
کمتر و کمتر
حسِ بدی دارد تنفر
حسِ خوبی دارد عشق
عاشق درمقابلِ معشوق و عشقش ،
حالش بقدر پرسه هایی ابدین ،
به واقعیت و خاطره ،
دربهشتی از حلاوت ، خوب است
دستِ کم مگیر ارزشِ بهشت را !
مهم اینست که درفردایی به وسعتِ ابد ،
همیشه به جایگاهی باشی ،
امن تر و امن تر
بهمن بیدقی 1401/2/24
بسیار زیبا و دلنشین بود
موفق باشید