سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید |
|
||||||||||||
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است. |
درود بر جناب پرهیزکار گرامی
شاعر جوان و با استعداد.
غزل زیبایی سرودید و جای آفرین و دستمریزاد دارد.همیشه در ذهنم این بوده که زیر سروده های خوب نظری دقیق تر بنویسم که حق را بجا بیاورم در قبال شاعری که شعری خوب برای خواندن به بنده هدیه کرده است. هرچند گاهی این نطرات به عقیده ی بنده دقیق و موشکافانه ممکن است باعث سوتفاهم شود ولی بر این باورم که آن نظر حتی اگر در سروده ی پیش روی ما برای شاعر کارگشا و قابل قبول نباشد احتمالا در سروده های آتی گریزی به آن خواهد زد.
شعرتان زیبا و پراحساس است، حاوی ابیات گوش نواز
تنها نکته ای که به ذهنم میرسد این است که روایت در یک خلا زمانی گیر کرده، ظاهرا یک سکانس از یک فیلم ِ خوب و زیبا را روی تکرار گذاشته ایم و ۷ مرتبه پشت سر هم آنرا تماشا کرده ایم. بدون پایان، بدون جمع بندی، بدون چرایی اتفاقی که در آن سکانس شاهدش هستیم.
احتمال دارد عده ای بر این باور باشند که این هم یک مدل روایت است. بله احتمالا هست.
منتها مثلا در ذهن بنده می آید که
صاحب احساس بودم مثل حالا سنگ نه
دلیلش چیست؟ چراییش چیست؟ چرا الان راوی مثل سنگ است و روزگاری صاحب احساس بوده؟
تمامی ابیات نمایان گر با احساس بودن،عاشق طبع بودن و بخشنده بودن راوی شعر است ولی در انتهای شعر اقبال تاس به گونه ای به بازی گرفته شده که نه نمایانگر چرایی احوال کنونی راویست نه ارتباط معناداری با مصرع قبل خود دارد.
بر فرض اگر در بیت پایانی نوشته بودید
راحت از جانم گذشتم پل شدم پیشش ولی...
در قمار ِ عشق گویا بخت ِ تاسی داشتم
من هم اینقدر نمینوشتم!
چون برایم تمام ماجرا مشخص میشد.
منتها عقیده دارم این غزل ۷ بیتی زیبا با همین ترکیبی که اکنون پیش روی ماست حس ِ خاتمه ندارد و فقط یک برش زمانی از احوال کسیست که اطلاعات جامعی در موردش وجود ندارد. رهی معیری نیز چنین نوع روایتی را داشته که بنده باب تفهیم مثال میاورم . اعتقادم این است که جناب معیری در بیت ۶ و ۷ داستان خود را به خوبی جمع بندی میکند،بخصوص در مصرع ۱۲شاهرگ داستان را میشکافد .
برایتان آرزوی موفقیت روز افزون دارم و فارغ از تمامی صحبتها غزل زیبایی میهمان صفحه ی شما بودم.
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب میسوختم پروانهوار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم
آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهی
چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود
در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم
درد بیعشقی ز جانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش
نغمهها بودی مرا تا همزبانی داشتم