قلمم بر سر کاغذ که خبر دار افتاد
واژه ها گوش بفرمان تو دلدار افتاد
چشمِ هر واژه به دنبال نگارِ وصفت
همه ابیات به پیش رخت انگار افتاد
واژه در واژه به جنگ امد و کاغذ پژمرد
قلمم باز شکست، وای که از کار افتاد
دل خراشیدم و گفتم قلمم یاری ده
گذر پوست به دباغ دگر بار افتاد
گر نویسم دل کاغذ همه خون میگرید
یارب از اشک فراغ جوهر خودکار افتاد
من بنازم دل شورده خود را که نداشت
طاقت رفتن یاری که به انکار افتاد
نیم شب بود و نوشتم همه اوصاف فراغ
لب من از غم تو بر لب سیگار افتاد
شمع جانسوز تمام و دل دیوانه تمام
اشک چشمم که تمام از غم دیدار افتاد
از قلم دور شدم تا که نرنجد کاغذ
غصه های دل افسرده به اقرار افتاد
عکس زیبای تو را در دل خود جا کردم
ناگهان چشم من از دور به رخسار افتاد
دست و پا گم شده اندام بلریزد همی
گفتمش جان چه كني قلب به تکرار افتاد
خنده زد بر لب و گفت طاقت دیدن داری
طاقتی نیست مرا ، قلب به اصرار افتاد
امد و بوسه بزد بر لب گفت یارم باش
یار دیرینه چرا کار به پیکار افتاد
بر سر رفتن او روح من از جانم رفت
همچو افتاب غروب از سر دیوار افتاد
غم هجران چه خوری یار برفت از پیشت
این چنین بود که شیدا به اشعار افتاد
بسیار زیبا و دلنشین بود
موفق باشید