شیرجه
مستترین ساقی میخانه دوش
باخبر از بار گرانم به دوش
شاد رخ و شاد خور و شاد نوش
نقره لب آتش بدن الماس پوش
حدق خم از حلق خماران گشود
بست به من چشم خمارین و روش
ده قدم از قبله به سویم دوید
گربهای انگار بدیدهست موش
آب رها گشته از آغوش سد
من چو یتیمی که رسیدهست عموش
یک نفر از من به سیاهی گریخت
آن دگری ماند چو بر شاخه، قوش
آن دگری ماند چو بر تاج، فرّ
آن دگری ماند چو در شعله جوش
مانده دو گام از شب تاریک، روز
پیر شبانی که دمیدش سروش
چاک گریبان مرا چنگ برد
گفت جوان خرقه بیاویز و هوش
بانگ نمود اخم بینداز، چون
گفتمش اینها به شما باد نوش
اخم کشیدهست به رویم فلک
اشک فروبردم، او پرخروش
داده مرا داده تو را جفت گوش
از تو شنیدیم پس از ما نیوش
دخت رز آمد به خرابات عروس
دولت این کوخ ندارند عروش
شیخ سوار است بر ارابه چون
شاه لگد خورد از اسبی چموش
سنگ ندارد خبر از آینه
از دل آزادهی آهو وحوش
نیست کسی غافل از این ناخوشی
جز حشراتی که چنین اند خوش
پتّهی عمرت چو نیندوخت نقش
در کف بازار چه دارد فروش
در تو و من هست دو کس در نبرد
پیر زیانکاری و رندی انوش
رهرو اگر راهی صحرا شود
میرود آنگونه که آورده توش
وز تو دو گام است به غوغای روز
پیشتر از آنکه بگردی خموش
مهر در آتشکدهی دل فروز
در پی آسایش از آشوب، کوش
آن که ز بیراهه به مأوی رسید
کوش کجایست کجایست کوش؟
دیروز و امروز(به جز یک بیت).
جالب و زیبا بود