عمــو زنجیـر بــاف بـه زنجیرت دیگـه ننـاز
دیگـه از خــاطـره هـای بچـگی قصه نسـاز
تلخیــای روزگـار به دردامـون اضـــافـه کرد
مـا که بـاختیم تو بساز با زنجیرت عمری دراز
هـر چـه بـافتی برامـون حلقهِ دارمون شده
روز مــا رنگ همین شبهــای تـارمـون شده
گرم زنجیـر تـو بودیم که هـوا طــوفـان شد
چش وا کردیم و دیدیم تنهـایی یارمون شده
هر چه دستامون و محکم گـره کردیم وا نشیم
هر چه چرخیدیم نشستیم پا شدیم که تانشیم
زورِ دستـامـون به حلقه هـای زنجیــر نرسید
روی دستــامـون زدن تـا که بیفتیم پـا نشیم
دونـه دونـه حلقه هاش از همدیگه بـاز شدن
دور شـدن و هـر کدوم نغمه ی یک ساز شدن
چَنتا عاشق چنَتا رسوا ،چنتا هم بی خـونِمون
حلقـه هــای زنجیــرت حکـایت و راز شـدن
دیگه هیشکی واسمون ،سخــاوت سایه نشد
یــا اقلا دو سـه روزی مثــل همســایه نشد
آغــوشا فقط واسه گـرفتن جـون بـود و بس
هیچ خمیــری بیخـودی فتیـر بی مـایه نشد
چشمامون از همدیگه دور شد و رفت تا آسمون
قلبامون از تنهـایی شد جنس بـرگـای خــزون
کارامــون درهـم و بـرهم زندگیمـون پُـر درد
بـاهم و بی هم شدیم بی همدم و نام و نشون
جــای خنده رو لبـامـون گـریه هـا بـار میشد
جــای آشتی کینه ها رو قلبامون هـوار میشد
تـوی دستـامون و رو زبـونـامون به جـای گل
درد و نفـرت می نشست و زخمیِ خـار میشد
سنگ دشمنی سـرامـون و بـه آسـونی شکوند
دیو و دد شدیم با هم کسی روحرفش نمیموند
خیلـی راحت زیــر حــرفـا زیـر قـولا میـزدیم
دیگه هیشکی بعد اون قصه ی زنجیـرو نخوند
زنجیـرت پـوسیده بود یا دلامون تـرسیده بود
شــاید از بخت بد اون دیوِ سیـاه رسیـده بود
زنجیـرو بافتی و پشت کـوهت انداختی عمـو
رنگ و رومـون تـو سیـاهیِ شبـا پــریده بود
عمـو زنجیــر بــاف زنجیـرت از هـم پاره شد
زنجیـرت پــوسیـد و چرخ و فلکت آواره شد
حلقه هاش زنگ زده بود یکی یکی پرت شدیم
دیـو قصه دروغـاش پشت هم و دوبـاره شد
کاش میشد یه زنجیـر دیگه ببافی عمو جـون
زنجیـری که همه رو بیــاری تـوی خــونمون
قلبـا زخمی دستامــون خـالـی از آرزو شـده
کاش میشد یه دنیای دیگه بسـازی عمو جون
افسانه احمدی (پونه)
سلام نازنین بانوی فرزانه
ترانه ی قشنگی است اما غمگین و کمی ناامید
خدا بزرگتر از مشکلات است
خورشید دل تان تابان به عشق و شادی و روشنایی
الهی آمین